loading...
روابط عمومی
میلاد خداداد بازدید : 30 پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
مـــــن نه قیـــافه دارم نه تیـــــــــپ ... ولـــــــــــــــــــــــــــــــــی نه قیــــافه مهمه نه تـــــیپ مهمتـــــــرین چیزی که بایـد داشـــــــته باشیـــم اخــــــلاقه که اونــــــــــــم نــدارم….
میلاد خداداد بازدید : 34 جمعه 12 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

چگونه وصف کنم سرائی را که آغاز آن سختی و پایان آن نیستی است

در حلال آن حساب است ودر حرامش عقاب

کسی که در این دنیا توانگر و بی نیاز باشد در بلاست  . و کسی نیازمند و فقیر باشد در اندوه است

وکسی که در طلب آن بکوشد به آن نرسد وکسی که در طلب آن نکوشد دنیا به او روی آورد .

وکسی که با دیده بصیرت به آن بنگرد آگاه گرددو کسی که با دیده سر به آن بنگرد نابینا باشد.

 

 و روزی آن مرد با 313 یار وفادار می آید .....

 

تقدیم به دوستان / صیام دارایی

میلاد خداداد بازدید : 22 جمعه 12 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

مهر آفرینا

سجاده ام را به سمت قبله نیاز میگشایم    تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت پرواز دهم 

می ایستم به قامت  در برابرت تا عظمتت را سپاس گویم

 به رکوع میروم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم

وبه سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم .

 

 

                                                                    تقدیم به همه دوستان   (  صیام دارایی / مریم نقی لی )

 

 

 

میلاد خداداد بازدید : 25 سه شنبه 09 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

 

 

با سلام و خیر مقدم به شما کاربران گرامی امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید در فضای مجازی داشته باشید سایت روابط عمومی به ادرس زیر انتقال یافت www.rvb-o.ir انتقال یافت امیدوارم همیشه از سایت ما دیدن بفرمائید باتشکر مدیریت سایت روابط عمومی

میلاد خداداد بازدید : 31 یکشنبه 31 فروردین 1393 نظرات (0)

برده فروش

 

در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت...

 

باز هم برده فروش،باز تکرار زمان

باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان

 

-: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید

این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید

همگان جمع شوید دورِ نادانی من

مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من

دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست

نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست

ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست

یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست

کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید

گرگ ها جمع شوید بره ام را بدرید »

 

باز هم برده فروش،باز تکرار زمان

باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان

 

نغمه رضائی

میلاد خداداد بازدید : 21 یکشنبه 31 فروردین 1393 نظرات (0)
Image and video hosting by TinyPic" border="0">

حس مادری...

کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده

حس شیرینیست

مادر و لالایی اش...

زمزمه هایش...

و کودک...

*

نگاهش میکنم

در چهره اش پاکی موج میزند

چه آرام است و چه معصوم

نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد...

آرزو می کنم کاش برای من بودی...

در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم

تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی...

در چشمان پاکت گم میشوم

آه...

وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند

نمی دانم این چه حسی ست

غریب است...

*

می دانی؛

کسی را نمی خواهم

چیزی آرزویم نیست

اما...

کاش من مریم بودم و

تو ...

رویا پناهی

میلاد خداداد بازدید : 33 جمعه 29 فروردین 1393 نظرات (0)

 ماجرای قصاب و سگ

 

قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذی را  در دهان سگ  ديد ! کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين"  20 دلار همراه کاغذ بود.

قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم  کيسه راگرفت و رفت .

قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

سگ  در خيابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسيد . با حوصله ايستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خيابان رد شد.

قصاب به دنبالش راه افتاد.

سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .

قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند .

اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت .

صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد.

قصاب هم در حالی که دهانش از حيرت باز بود سوار شد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود و سگ منظره بيرون را تماشا می کرد .

پس از چند خيابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد.

قصاب هم به دنبالش...

سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه ای رسيد .گوشت را روی پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت  و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت.

  مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبيه  سگ کرد.

قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است  .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگی باهوش ؟!!

اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش می کنه !!!

 

نتيجه اخلاقی :

 

اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايی که دارند راضی نخواهند بود.

و دوم اينکه: چيزی که شما آنرا بی ارزش می دانيد بطور قطع برای کسانی ديگر ارزشمند و غنيمت است .

سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعی هر چيزی را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته های مان را بدانيم...

 

تعداد صفحات : 9

درباره ما
Profile Pic
سایت روابط عمومی دانشگاه علمی کاربردی واحد فرهنگ و هنر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 85
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 82
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 1,345
  • بازدید کلی : 13,453