loading...
روابط عمومی
میلاد خداداد بازدید : 52 دوشنبه 17 شهریور 1393 نظرات (0)
پست 1: چه خوب است با هم چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم سپس حرف هم را بفهمیم؛ با هم بخندیم با هم بگرییم با هم بگردیم در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست و بوی خوش آشتی، آشنایی و بوی خوش همدلی،هم صدایی و بوی خوش بی ریایی. * چه خوب است اگر مثل باران بباریم و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را همه لحظه عاشق شدن را و دشتی پر از لاله باشیم برقصیم با باد و آهنگ باران بخوانیم با جویباران؛ که این زندگانی قشنگ است گل مهربانی پر از عطر و رنگ است. * بیا دانه های محبت بکاریم! بیا بی ریا،مثل باران بباریم! ما می توانیم یقین می توانیم به ابر و به باران به ماه و به مهتاب به آیینه و آب سلامی دوباره بگوییم؛ سلامی پر از مهربانی سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی سلامی،چون آبی ی آسمانی سلامی، پر از معنی ی زندگانی... شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان) سلام من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون  سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم  اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید  تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه . راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!! خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم  ***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقرر پر مفهوم و زیبا هستند  اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین  خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...  بسم الله الرحمن الرحیم... پست 2: ایمان سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!! لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟ روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود: فروشگاهم سوخت! خانه ام سوخت! کالاهایم سوخت! اما ایمانم نسوخته است!!! فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!! پست 3: صفحهﺀ سفید صفحهﺀ سفید آرزو نکن به رنگِ ما شوی از خدا نخواه با فشار واژه آشنا شوی آرزو نکن جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند آرزو نکن مثل مشقِ کودکان فنا شوی منتظر نباش رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی منتظر نباش با ورود یک غزل فدا شوی ناسزا نگو با سکونِ سطرهای خود بساز آرزو نکن جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی بی صدا بمان دل به انتظارِ قصه ای نبند منتظر نباش زیر پای یک قلم رها شوی صفحهﺀ سفید بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند آرزو نکن با دروغِ واژه آشنا شوی شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد) ماجراي قصاب و سگ قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذي را در دهان سگ ديد ! کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين" 20 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد . قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت . صبر کرد تا اتوبوس بعدي آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد . پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش... سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگي باهوش ؟!! اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش مي کنه !!! نتيجه اخلاقي : اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينکه: چيزي که شما آنرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است . سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعي هر چيزي را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته هاي مان را بدانيم... پست 4: برده فروش در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت... باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان -: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید همگان جمع شوید دورِ نادانی من مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید گرگ ها جمع شوید برﱢه ام را بدرید » باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان نغمه رضائی پست 5: تقدیم به تمام مادرای بهشتی حس مادری... کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده حس شیرینیست مادر و لالایی اش... زمزمه هایش... و کودک... * نگاهش میکنم در چهره اش پاکی موج میزند چه آرام است و چه معصوم نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد... آرزو می کنم کاش برای من بودی... در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی... در چشمان پاکت گم میشوم آه... وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند نمی دانم این چه حسی ست غریب است... * می دانی؛ کسی را نمی خواهم چیزی آرزویم نیست اما... کاش من مریم بودم و تو ... رویا پناهی پست 6: باز هم سلام  دعاگوی خوب بودن همه تون هستم امروز میخوام معرفی کتابایی رو شروع کنم که امسال از نمایشگاه کتاب گرفتم .بعضی هاشون واقعآ جالبن، به همین خاطر دوست دارم اینجا معرفی شون کنم تا اگه شما هم دوست داشتید دنبالشون برید. اینم فراموش نشه که: کتابای خوب بیشتر از بهاشون ارزش دارن  راستی میخوام خلاصه ی پشت جلد رو هم براتون بذارم  اولین کتابی که میخوام معرفی کنم رمان بدون خداحافظی هستش! نوشته ی: لین وود بارکلی مترجم: الگا کیایی انتشارات : هو حالا چرا این کتاب اینقدر جالب به نظر میاد رو بعد خوندنش میفهمید! اما من شخصآ کتابهایی رو برای خرید ترجیح میدم که فکر درگیر حل داستانش بشه،مثل یک مسئله ی ریاضی که آخرش بعد حل شدن یک حس خیلی شیرینی به آدم دست میده . به نظرم یجور ورزش ذهنه ! و درست به همین خاطر هستش که طرفدار پر و پا قرص کتابهای خانم آگاتا کریستی هم هستم  و حالا خلاصه کتاب رمان بدون خداحافظی: خانه بی سر و صدا بود. او و پدرش با هم بگو مگو کرده بودند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا خبری از هیچ یک از اعضای خانواده اش نبود؟ آنها کجا رفته بودن؟ اینها سوالاتی بود که مدت بیست و پنج سال مثل خوره سینتیا را می خورد. تا اینکه.... چرا؟؟؟ خسته ام... می خواهم جایی بنشینم؛ نگاهم اطراف را دور میزند آسمان ابریست... باد سوزناکی مرا به خود می آورد بالاپوشم را به خود می چسبانم؛ صدایی می شنوم صدای کودکیست نزدیکتر که می شود میبینمش بلور اشکهایش بی هیچ وقفه ای از چشمانش می بارد... دستش در دست مادرش می شنوم، به بهانه ی عروسکی می گرید که مادر توان خریدش را نداشت نگاهم رو به زن است آشکارا هاله ی غمِ صورتش را میبینم، حسش سخت نیست... چشمانش بارانیست... می گذرند من می مانم و یک چرا؟؟؟ آسمان همچنان ابریست بلند می شوم تا قبل باران به پناهگاهم برسم. سر چهار راهی، پسرکی ریزنقش ایستاده قوطی آدامسی در دست، منتظر برای قرمزی چراغ. غم عمیق چشمانش،فریاد از حسرتهایش دارد چهره اش آفتاب سوخته، لباسش پر از وصله چراغ قرمز می شود نگاهم هنوز به اوست التماسش آغاز می شود... مردی چندتایی می خرد یکی اما با فحش میزبانش می شود دست در جیبم می برم،چند هزاری هست صدایش میزنم برق شادی پر می شود در صورتش من هم چندتایی می خرم میروم، سریع تر از پیش آسمان همچنان ابریست... من می مانم و باز هم یک چرا؟؟؟ دیگر توان نگاه کردنم نیست انگاری زمین را دیدن بهتر است از اطراف... میلاد خداداد
میلاد خداداد بازدید : 64 چهارشنبه 25 تیر 1393 نظرات (0)
پست 1: چه خوب است با هم چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم سپس حرف هم را بفهمیم؛ با هم بخندیم با هم بگرییم با هم بگردیم در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست و بوی خوش آشتی، آشنایی و بوی خوش همدلی،هم صدایی و بوی خوش بی ریایی. * چه خوب است اگر مثل باران بباریم و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را همه لحظه عاشق شدن را و دشتی پر از لاله باشیم برقصیم با باد و آهنگ باران بخوانیم با جویباران؛ که این زندگانی قشنگ است گل مهربانی پر از عطر و رنگ است. * بیا دانه های محبت بکاریم! بیا بی ریا،مثل باران بباریم! ما می توانیم یقین می توانیم به ابر و به باران به ماه و به مهتاب به آیینه و آب سلامی دوباره بگوییم؛ سلامی پر از مهربانی سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی سلامی،چون آبی ی آسمانی سلامی، پر از معنی ی زندگانی... شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان) سلام من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون  سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم  اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید  تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه . راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!! خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم  ***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقرر پر مفهوم و زیبا هستند  اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین  خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...  بسم الله الرحمن الرحیم... پست 2: ایمان سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!! لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟ روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود: فروشگاهم سوخت! خانه ام سوخت! کالاهایم سوخت! اما ایمانم نسوخته است!!! فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!! پست 3: صفحهﺀ سفید صفحهﺀ سفید آرزو نکن به رنگِ ما شوی از خدا نخواه با فشار واژه آشنا شوی آرزو نکن جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند آرزو نکن مثل مشقِ کودکان فنا شوی منتظر نباش رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی منتظر نباش با ورود یک غزل فدا شوی ناسزا نگو با سکونِ سطرهای خود بساز آرزو نکن جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی بی صدا بمان دل به انتظارِ قصه ای نبند منتظر نباش زیر پای یک قلم رها شوی صفحهﺀ سفید بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند آرزو نکن با دروغِ واژه آشنا شوی شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد) ماجراي قصاب و سگ قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذي را در دهان سگ ديد ! کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين" 20 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد . قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت . صبر کرد تا اتوبوس بعدي آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد . پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش... سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگي باهوش ؟!! اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش مي کنه !!! نتيجه اخلاقي : اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينکه: چيزي که شما آنرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است . سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعي هر چيزي را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته هاي مان را بدانيم... پست 4: برده فروش در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت... باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان -: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید همگان جمع شوید دورِ نادانی من مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید گرگ ها جمع شوید برﱢه ام را بدرید » باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان نغمه رضائی پست 5: تقدیم به تمام مادرای بهشتی حس مادری... کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده حس شیرینیست مادر و لالایی اش... زمزمه هایش... و کودک... * نگاهش میکنم در چهره اش پاکی موج میزند چه آرام است و چه معصوم نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد... آرزو می کنم کاش برای من بودی... در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی... در چشمان پاکت گم میشوم آه... وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند نمی دانم این چه حسی ست غریب است... * می دانی؛ کسی را نمی خواهم چیزی آرزویم نیست اما... کاش من مریم بودم و تو ... رویا پناهی پست 6: باز هم سلام  دعاگوی خوب بودن همه تون هستم امروز میخوام معرفی کتابایی رو شروع کنم که امسال از نمایشگاه کتاب گرفتم .بعضی هاشون واقعآ جالبن، به همین خاطر دوست دارم اینجا معرفی شون کنم تا اگه شما هم دوست داشتید دنبالشون برید. اینم فراموش نشه که: کتابای خوب بیشتر از بهاشون ارزش دارن  راستی میخوام خلاصه ی پشت جلد رو هم براتون بذارم  اولین کتابی که میخوام معرفی کنم رمان بدون خداحافظی هستش! نوشته ی: لین وود بارکلی مترجم: الگا کیایی انتشارات : هو حالا چرا این کتاب اینقدر جالب به نظر میاد رو بعد خوندنش میفهمید! اما من شخصآ کتابهایی رو برای خرید ترجیح میدم که فکر درگیر حل داستانش بشه،مثل یک مسئله ی ریاضی که آخرش بعد حل شدن یک حس خیلی شیرینی به آدم دست میده . به نظرم یجور ورزش ذهنه ! و درست به همین خاطر هستش که طرفدار پر و پا قرص کتابهای خانم آگاتا کریستی هم هستم  و حالا خلاصه کتاب رمان بدون خداحافظی: خانه بی سر و صدا بود. او و پدرش با هم بگو مگو کرده بودند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا خبری از هیچ یک از اعضای خانواده اش نبود؟ آنها کجا رفته بودن؟ اینها سوالاتی بود که مدت بیست و پنج سال مثل خوره سینتیا را می خورد. تا اینکه.... چرا؟؟؟ خسته ام... می خواهم جایی بنشینم؛ نگاهم اطراف را دور میزند آسمان ابریست... باد سوزناکی مرا به خود می آورد بالاپوشم را به خود می چسبانم؛ صدایی می شنوم صدای کودکیست نزدیکتر که می شود میبینمش بلور اشکهایش بی هیچ وقفه ای از چشمانش می بارد... دستش در دست مادرش می شنوم، به بهانه ی عروسکی می گرید که مادر توان خریدش را نداشت نگاهم رو به زن است آشکارا هاله ی غمِ صورتش را میبینم، حسش سخت نیست... چشمانش بارانیست... می گذرند من می مانم و یک چرا؟؟؟ آسمان همچنان ابریست بلند می شوم تا قبل باران به پناهگاهم برسم. سر چهار راهی، پسرکی ریزنقش ایستاده قوطی آدامسی در دست، منتظر برای قرمزی چراغ. غم عمیق چشمانش،فریاد از حسرتهایش دارد چهره اش آفتاب سوخته، لباسش پر از وصله چراغ قرمز می شود نگاهم هنوز به اوست التماسش آغاز می شود... مردی چندتایی می خرد یکی اما با فحش میزبانش می شود دست در جیبم می برم،چند هزاری هست صدایش میزنم برق شادی پر می شود در صورتش من هم چندتایی می خرم میروم، سریع تر از پیش آسمان همچنان ابریست... من می مانم و باز هم یک چرا؟؟؟ دیگر توان نگاه کردنم نیست انگاری زمین را دیدن بهتر است از اطراف... میلاد خداداد
میلاد خداداد بازدید : 41 یکشنبه 18 خرداد 1393 نظرات (0)
بسم الله الرحمن الرحیم مولانا حکیم ملا محمد فضولی، معروفترین شاعر سده ی دهم هجری نه تنها در تاریخ ادبیات ترکی آذری بلکه در تمامیت ادبیات ترکی جایگاه والا دارد. او فرزند مفتی معروف حله به نام « ملا سلیمان » است. زندگی گزاران در تراجم احوال ازاو به عزت یاد می کنند و به عشیره ی « بیات » های آذربایجان از عشایر 24 گانه اوغوزان یا ترکان غز منسوب می دارند. وی در دوران کودکی، تحصیلات خویش را با تحصیل مقدمات عربی و ادب ترکی و فارسی پیش پدر خود آغاز کرده، سپس به تصریح خویش سال های جوانی در نجف اشرف در جوار تربت پاک علی بن ابی طالب علیه السلام به خدمت و تحصیل معارف ادامه داده است. تخلص فضولی فضولی در فارسی به دو معنا به کار می‌رفته است: ۱- کسی که کار بیهوده کند. ۲- آنکه بی‌جهت در امور دیگران مداخله کند. این دو معنا دقیقا با معنای این واژه در زبان عربی انطباق داشت. اما از حدود قرن هشتم هجری به بعد این مفهوم به «فضول» داده شد. در عوض واژه «فضول» که در عربی یعنی «زبان درازی و مداخلهٔ بیجا در کار دیگران» در فارسی «فضولی» خوانده شد. مثلا حافظ می‌گوید: «در کارخانه‌ئی که رهِ عِلْم و عقل نیست وَهْمِ ضعیفْ‌رای فضولی چرا کند؟» که در این‌جا فضولی به همان معنایی است که ما امروزه به کار می‌بریم، و این عکس معنای عربی این واژه است. به هر حال محمدبن سلیمان این تخلص را به معنای عربی آن به کار می‌برد یعنی:«زبان دراز و مداخله کننده در کاری که به او مربوط نیست»، یا به تعبیر امروزی «فضول». فضولی در مقدمه دیوان اشعارش به زبان فارسی دلیل انتخاب این تخلص عجیب را با زبانی شوخ‌طبع توضیح می‌دهد: « آخرالامر معلوم شد که یارانی که پیش از من بوده‌اند تخلصها را بیش از معانی ربوده‌اند. خیال کردم که اگر تخلص مشترک اختیار نمایم در انتساب نظم بر من حیف رود اگر مغلوب باشم و بر شریک ظلم شود اگر غالب آیم. بنابر رفع ملابست التباس «فضولی» تخلص کردم و از تشویش ستم شریکان پناه بجانب تخلص بردم و دانستم که این لقب مقبول طبع کسی نخواد افتاد که بیم شریک او بمن تشویشی نتواند داد. قطعه اي از ملامحمد فضولي دوشدوم نفـَسدن اولمادي بير هم نفس منه اي عيسوي نفس سن اوزون وير نفس منه مجنون كيمي بو دهرده اي يار ليلي وش بالين استراحت اولوب خار و خس منه نالم ايدوبدور اوقدر تاثير داغ داشا داغ داش من آغلياندا ويرور ايندي سَس منه فضولي كئچ سن بو سوداي عشقدن جان قور خوسي وار او مه لقا لردن سنه آثارتركي: ديوان شعرها شاه و گدا ليلي و مجنون مثنوي بنگ و باده كه به شاه اسماعيل تقديم شده است. روضه حديقت السعداء صحبت الاثمار كه گفت و گوي بين چند ميوه است و يكي از نخستين كتاب هاي ادبيات كودك به شمار مي رود. شكايت نامه رساله معما آثار فارسي: ديوان شعرها رند و زاهد صحت و مرض انيس القلب ساقي نامه (هفت جام) روح نامه (سفرنامه روح يا حُسن و عشق) آثار عربي: مطلع الاعتقاد ديوان اشعار عربي تهيه:رضا واعظي
میلاد خداداد بازدید : 33 یکشنبه 18 خرداد 1393 نظرات (0)
صنایع ادبی در شعر حافظ حرفهای تازه، مضمونهای بی سابقه، و اندیشه هایی که رنگ اصالت و ابتکار دارد در کلام حافظ همه جا موج می زند. حتی عادی ترین اندیشه ها نیز در بیان او رنگ تازگی دارد. این تازگی بیان، در بعضی موارد نتیجه ی یک نوع صنعتگری مخفی است. مناسبات لفظی البته شعر وی را رنگ ادیبانه می دهد و آشنایی با لغت و علوم بلاغت وی را در این کار قدرت بیشتر می بخشد. مراعات نظیر هم لطف و ظرافتی به کلام او می افزاید. وقتی بخاطر می آورد که زلف معشوق را عبث رها کرده است، این را یک دیوانگی می بیند و حس می کند که با چنین دیوانگی هیچ چیز برای او از حلقه ی زنجیر مناسبتر نیست. با چه قدرت و مهارتی این الفاظ را در یک بیت آورده است! جایی که از دانه ی اشک خویش سخن می گوید به یاد مرغ وصل می افتد، و آرزو می کند که کاش این مرغ بهشتی به دام وی افتد. یک جا در خلوت یک وصل بهشتی از معاشران می خواهد، گره از زلف یار باز کنند و به مناسبت زلف یار که در تیرگی و پریشانی رازناک خود به یک قصه می ماند –ازآنهامیخواهدتاشبراباچنینقصهایدرازکنند. معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است به این قصه اش دراز کنید آیا همین زلف یار به یک شب نمی ماند –بهیکشبخوش؟درستاستکهشبرایکقصهکوتاهمیکندامابایکچنینقصهایکهخودرنگشبودرآشفتگیشبراداردمیتوانیکشبخوشرادرازکرد. مناسبتزلفوقصهدرشعرحافظمکرررعایتشدهاستوظاهراًآنچهدرهردوهستابهاموپریشانیاست . حافظه ی کم نظیری که تداعی معانی را در ذهن او به شکل معجزه آسایی درمی آورد وسیله ی خوبی است برای صنعت گرایی او. با این همه مواردی هم هست که این صنعت گرایی روح شعر را در کلام او خفه می کند. از جمله وقتی از تاب آتش دوری وجود خود را غرق عرق می بیند، به یاد معشوق می افتد –امابهیادعرقچیناو ! ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرقچینم وقتی دیگر که چشم مخمور معشوق را در قصد دل خویش می بیند در وجود وی یک ترک مست می یابد که گویی میل کباب دارد. چشم مخمور تو دارد ز دلم قصد جگر ترک مستست مگر قصد کبابی دارد (استعاره کباب برای دل عاشق و تکرار مناسبات و لوازم آن به مناسبت ذکر دل، در کلام معاصران حافظ نیز هست و حاکی است از رواج رسم و قبول مضمون در آن روزگاران.) درست است که این مضمونها در آن ایام به قدر امروز عاری از ذوق و ظرافت به نظر نمی رسیده است، اما به هر حال افراطی بوده است در رعایت نظیر. در هر حال این افراط در صنعت گویی گه گاه شعر او را از لطف و جلوه می اندازد. فی المثل، در یک غزل که «خجند» در قافیه ی آن جایی می تواند داشت، نام خجند شاعر را به یاد خوارزم می اندازد، و ترک خجندی که لفظ ترک را به خاطر وی می آورد و این همه در دستگاه شعر سنتی این اندیشه را برای وی در قالب وزن می ریزد که : حافظ چو ترک غمزه ی ترکان نمی کنی ... شنونده انتظار دارد جزایی بسیار سخت برای این بازیگوشی شاعر مقرر شود، اما چون حکایت قافیه است و مناسبات لفظی، فقط می شنود: دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند. بی شک شاعر نمی خواهد خوارزم یا خجند را واقعاً یک جای وحشتناک جلوه دهد و چگونه ممکن است در زمینی که معدن خوبان و کان حسن محسوب است، جایی چنان وحشت انگیز تصویر شود. اما این نیز یک ظرافت جوی رندانه است که انسان را درست به چیزی تهدید کنند که نیل بدان کمال مطلوب اوست. بعلاوه وقتی خوارزم و خجند سرزمین غمزه و جلوه ی خوبان است رفتن به آنجا دردی را از شاعر نظر باز که نمی تواند غمزه ی خوبان را ترک نماید دوا نمی کند. اما چه باید کرد؟ صنعت نمایی است و شاعر نمی تواند از آن خودداری کند. مکرر اتفاق افتاده است که رعایت صنعت شعر خوب را از جلوه می اندازد با این همه گه گاه نیز صنعت در نزد او همچون وسیله ای است برای نیل به کمال –کمالفنی. صنعت عمده ی او ایهام است –نوعیتردستیزیرکانهکهشاعردرآنبایکتیردونشانمیزندویکلفظراچنانبکار می برد که خواننده معنی نزدیک آن را به خاطر می آورد در حالی که مراد شاعر یک معنی دورتر است یا عکس و یا هر دو. از جمله وقتی در بیان اندوه و نامرادی عاشقانه ی خویش می گوید «ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است» خواننده خوب درک می کند که از لفظ مردم مراد شاعر مردمک چشم است، مردم چشم اما وقتی در مصرع بعد می خواند که شاعر با لحنی آکنده از عتاب و شکایت می گوید: «ببین که در طلبت حال مردمان چون است» یک لحظه در تردید می افتد که مقصود کدام مردمان است. درست است که مصرع اول خیلی زود خاطر خواننده را توجه می دهد که مراد مردمان چشم است –مردمانچشمعاشقکهدرخوننشستهاند. شاعرالبتهمیخواهدرأفتورقـّتمعشوقرابانشاندادنچشمخونینگریانخویشجلبکندامابااینصنعتدرواقعهمچشمخونبارخودرابهرخمعشوقمیکشدهمدریکآنبایکچشمبندیتردستانهصورتحالیازهمهیمردمان عاشقی کشیده و در خون نشسته را به پیش چشم او می آورد و اینجاست که بیان او واقعاً دو پهلوست –هممعنیدوررادرنظرداردهممعنینزدیکرا. درکلامحافظاینایهامرندانهبسیاراستودیواناوپراستازحرفهایدوپهلوکهشوخیوظرافتکمنظیریآنهاراازشیوه ی ایهام هر شاعر دیگر جدا می کند و ممتاز. شوخی و ظرافت در بعضی موارد از مختصات بیان اوست. متلکهای زیرکانه که شادی و شیرینی آنها گه گاه از نیش یک طنز گزنده به زهر تلخی آلوده است رنگ خاصی به لطیفه های او می دهد. هوش قوی که لطافت بی شائبه ی شوخی را می کشد در بعضی موارد این متلکهای کوتاه را مثل نیشتری زهرآلود می کند که روح ساده و شادمان از آن لذت نمی برد اما هوش تند که با زهر اینگونه تلخیها معتاد است از آن حداکثر لذت را می برد. بدین گونه است که متلکهای او، مثل نیشخندهای ولتر و آناتول فرانس بیشتر با هوش طرف است تا با روح. در واقع همین هوش است که هدف طعنه را درک می کند و از طنز او یک حربه می سازد، مخصوصاً ریا را که حافظ به آن اعلان جنگ داده است، اما خودش لامحاله گه گاه از آن خالی نیست، به سختی سرکوب ومقهور می کند. این شوخی و ظرافت در جای جای ابیات او هست. اما مخصوصاً رنگ خاصی به سؤال و جوابهای او می دهد –سؤالوجوابهایاوبامعشوق،بامدعی،وبازاهدملامتگر. در بعضی موارد عذر آوردنهایش –عذرهایبدترازگناه–کهرنگ«حسنتلعیل»دارد،حاکیاستازاینشوخیهایلطیفونیشدار. ازجملهیکجامیخواهدعذریبیاورد،عذر برای آنکه رشته ی تسبیح زهدش پاره شده است. اما ذوق لطیفه گوی او عذری که برای این امر پیدا می کند این است که بگوید دستم در دامن معشوق بود آن هم نه معشوق خانگی، معشوق بازاری که شاعر از وی به ساقی سیمین –ساقتعبیرتواندکرد. لطفشوخیاینجاستکههمهیسنتهارا درهم می شکند، همه قیدها را بر هم می زند و از این همه می خواهد عذری بتراشد برای یک ترک اولی که احتیاج به عذرخواهی هم ندارد. در گفت و شنود بامعشوق این بذله گویی با نوعی حاضرجوابی توأم است، گاه از جانب معشوق و گاه از جانب شاعر. البته مواردی هست که لحن ایهام آمیز فهم لطف و ظرافتی را که در این حاضر جوابی ها هست دشوار می کند از جمله یک جا که می خواهد معشوق کناره جویی را به صحبت و عشرت دعوت کند با ایهام از وی می خواهد که او هم مثل نقطه ای به میان دایره بیاید، و بعد هم از زبان او به خودش جواب می دهد که «ای حافظ این چه پرگاری» است؟ و لطف ایهام وی در این لفظ «پرگار» که مجازاً در زبان حافظ به معنی حیله و نیرنگ نیز به کار می رود وقتی درست مفهوم تواند شد که خواننده توجه کند نه فقط می خواهد بگوید که آخر این دایره ای که هست با کدام پرگار درست شده است، بلکه نیز می خواهد با خنده و با لحن عامیانه ای که حذف «است» در آخر سؤال نیز آن را اقتضا دارد، سؤال کند که ای حافظ باز این چه پرگار تازه ای است؟ با این همه حاضر جوابی های او غالباً چنان نافذ و قوی است که در بیشتر موارد بی پرده و بدون تأمل بسیار لطف و ظرافت آنها معلوم می شود. وقتی معشوق بهانه جوی را می خواهد تهدید به فراق کند با بی قیدی رندانه ای به وی می گوید که «ز دست جورتو آخر ز شهر خواهم رفت». ز دست جور تو گفتم ز شعر خواهم رفت به خنده گفت که ای حافظ برو که پای تو بست؟ اما معشوق با بی نیازی شانه ها را بالا می اندازد و رندانه جواب می دهد « که حافظ برو که پای تو بست؟» یک جا با زبان یک بازاری از معشوق بوسه ای «حواله» می خواهد و معشوق که مثل او با این زبان آکنده از وعده و دروغ آشناست رندانه مثل یک سوداگر کهنه کار می پرسد: کیت با من این معامله بود؟ جای دیگر وقتی معشوق را می بیند که با یک تملق ریشخند آمیز خنده ای می کند و می گوید: که حافظ غلام طبع توأم، شاعر رند با حالتی که دیرباوری و بی اعتقادی در آن به هم آمیخته است سری تکان می دهد و می گوید: ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق! به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق حتی وقتی می خواهد از شاه تقاضا کند تقاضایش گه گاه رندانه است و ظریف. می گوید سالهاست ساغرم از باده تهی است. اما شاهدی که بر این ادعا می آورد جالب است –محتسب. چهکسیبهترازمحتسبمیتواندایندعویرادرمحضرسلطانتصدیقکند،ویکرندچه کنایه ای ظریفتر از این برای تقاضا می تواند به کار برد؟ حاضر جوابی های او گه گاه رنگ تغافل دارد و آکنده است از ظرافت رندانه. وقتی معشوق قصد جدایی دارد شاعر محجوب با بیم و وحشت زیرلب زمزمه می کند که «آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو» اما معشوق که خوب می داند این دیوانگی عاشق از کجا ناشی است خود را به نادانی می زند و با خنده ای که راز او را فاش می کند زیر لب می پرسد که دیوانه کیست؟ گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست؟ اینجا معشوق با بی اعتنایی و سرگردانی از پهلوی وی می گذرد، شاعر آهسته از وی می خواهد که به عهد دوستی وفا کند. معشوق مثل اینکه تقاضای او را نفهمیده باشد جواب می دهد که آقا، اشتباه گرفته اید «در این عهد وفا نیست.» دی می شد و گفتم خدا صنما عهد بجای آر گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست ایهامی که در لفظ «عهد» هست شعر را از لطف بی مانندی سرشار می کند. این نکته سنجی هاست که به سؤال و جوابهای وی ظرافت خاص می بخشد. یک جا از پیر میکده می پرسد که راه نجات چیست؟ پیر جام می را می خواهد و سپس مثل اینکه تازه سؤال وی به گوشش خورده باشد بی تأمل می گوید: عیب پوشیدن. به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن سؤال و جواب رندانه ای است. آدم به یاد سؤال و جواب ابوسعید مهنه می افتد و دلاک حمام که از شیخ معنی جوانمردی را پرسید و او به وی، که شوخ شیخ را پیش روی او آورده بود، جواب داد که جوانمردی شوخ خلق پنهان کردن است و به روی آنها نیاوردن. پیر میکده نیز، درست وقتی راز پوشیدن را برای شاعر راه نجات می خواند که یک راز پوشیدنی را پیش او برملا می کند. ________________________________________ منبع: از کوچه رندان (درباره زندگی و اندیشه حافظ) - نوشته : دکتر عبدالحسن زرین کوب تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۲۶ برگرفته از فر ایران دکتر محمدجواد شرلیت تأثیر حافظ در جهان ادب و دنیای تفکر و احساس و ظرافت از زمان زندگیِ شخصِ او شروع شده است و تا این زمان، ادامه داشته و به نظر می‌رسد که تا ابد ادامه دارد و علاوه بر زمان حیطۀ مکانی این تأثیر هم بسیار وسیع است. (درتاریخ حبیب السّیر، چاپ خیام،‌ جلد سوم صفحۀ 315) آمده: «روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته، گفت: هیچ یک از غزلیّات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شراب است و دو سه بیت در تصوف و یک دو بیت در صفت محبوب،‌ و تلوّن در یک غزل خلاف طریقت بلغاست. خواجه فرمود: آن‌چه به زبان مبارکِ شاه می گذرد عین صدق و محض صواب است؛ اما مع ذلک شعر حافظ در آفاق اشتهار تمام یافته و نظم دیگر حریفان پای از دروازه شیراز بیرون نمی نهد.» و مقصود حافظ یکی از دیگر حریفان خود شاه شجاع است که گویا خود را شاعر می‌پنداشته و آثار شعری او هم در دست است. از این‌جا معلوم می شود که شعر حافظ در زمان خود او در آفاق اشتهارد داشته و از قرائن دیگر نیز این مطلب تأیید می شود، مثلاً محمد گلندام در مقدمه ای که بر دیوان او نوشته است چنین اظهار نظر کرده است که «غزل‌های جهانگیرش به ادنی مدتی به حدود اقالیم خراسان و ترکستان و هندوستان رسیده،‌ و قوافل سخن‌های دلپذیرش در اقلّ زمان به اطراف و اکناف عراقین و آذربایجان سرکشیده، سماع صوفیان بی غزلی شورانگیز از او گرم نشدی و بزم پادشاهان بی نقل سخنان ذوق آمیزش زیب و زینت نیافتی، ‌بلکه های و هوی مشتاقان بی وسوسه‌ی شوق او نبودی و سرودِ رودِ می پرستان بی غلفلۀ‌ ذوق او رونق نگرفتی.» و خودِ حافظ در ابیاتی، به درنوردیدن مکانیِ شعر خویش اشاره دارد: فکند، زمزمه‌ی عشق، در حجاز و عراق نوای بانگ، غزل‌های حافظ از شیراز عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و، وقت تبریزست در آسمان نه عجب، گر به گفته‌ی‌ حافظ سرود زهره به رقص آورد، مسیحا را صبح‌دم از عرش می آمد خروش عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ، از بر می کنند استقبال و توجه سلاطین کشورهای مجاور مانند سلطان احمد، سلطان غیاث الدّین، سلطان محمدشاه دَکَنی، تهمتن بن تورانشاه از حافظ به مناسبت مقبولیّت تامّۀ او در کشورهای دیگر بود. حافظ با عارفان و شاعران زمان خود، ارتباط داشته که گاهی حافظ به اشعار آنان اقتضا داشته است، یا به قولِ اُدبا شعر آنان را «جواب» می گفته است. مانند این بیت شاه نعمت الله ولی (731- 834) که ما خاک راه را، به نظر کیمیا کنیم صد درد را، به گوشه‌ی‌ چشمی دوا کنیم و حافظ سروده است که: آنان که خاک را، به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه‌ی چشمی، به ما کنند؟ در دم نهفته به، ز طبیبان مدّعی باشد که از خزانه‌ی غیبم دوا کنند و گاهی آنان شعر حافظ را سرمشق خود قرار داده و به آن اقتضا داشته‌اند (که در پاره ای از اشعار تعیین مقتضی و مسقتضی کار دشواری است). مانند خواجوی کرمانی (689- 753) (که دوران جوانی حافظ با دوران پیری او مصادف بوده است) و عبید زاکانی (متوفی 771 یا 772) و عماد فقیه کرمانی (متوفی 773) و سلمان ساوجی (متوفی 778) و کمال خجندی (متوفی پس از 793) و جلال الدین عضد و ابن الفقیه و روح عطار و جهان ملک خاتون و بسحق اطعمة شیرازی (متوفی پس از 819). غزلیات حافظ در ادب فارسی پس از او، تا زمان حاضر تأثیر به سزایی داشته است،‌ تنها باید به این نکته توجه داشت که غزلیات حافظ تقلید ناپذیر است و غالباً اقتضای به اشعار او از لحاظ وزن و قافیه و ردیف و امثال آن خلاصه می شود که در انجمن های شاعران مطرح می گردد و آنان در حد سرمشق شبانه آن را تلقی می کنند و گاهی، به صورت‌های مخمس و مسدّس و امثال آن، سه یا چهار مصراع از خود می سرایند و پس از آن بیتی از ابیات حافظ را چاشنی شعر خود می سازند و اغلب این چاشنی بر مصراعهای ساخته شده‌ی آن‌ها، جلوه‌ای چشمگیر دارد. اداوارد براون در تاریخ ادبیات خود (تاریخ ادبیات جدید و معاصر ترجمة مرحوم رشید یاسمی، صفحة 193) می نویسد: «از جمله شعرای متأخّر، حافظ بود که در چشم هموطنانش مقام ارجمند خود را بدون ذره ای نقصان حفظ نموده و حتی مشکوک است که تا چه پایه، سرمشق شعرا واقع شده است و این که شعرا، کم‌تر از او تقلید کرده اند، بیش‌تر به واسطه‌ی تقلید ناپذیری خود اوست و نباید تصور کرد که مثل جامی و عرفی و صائب که شهرت و مقام پیشوایی ادبی خود را گم کرده و دیگر به دست نیاوردند، سبک حافظ نیز در این زمان متروک و بی مقدار گردیده،‌ بلکه کسی «قوه‌ی جولان در عرصۀ پرواز او نبوده است.» علت این است که اصطلاحات ظریف و پُر مغز حافظ تنها با روح فلسفی و افکار عارفانه و بی‌مانند وی سازگار بوده است. لطف این اصطلاحات بسته به معانی باطنی است که حافظ از آن‌ها اراده کرده است و اگر کسی تصور کند که بتوان آن‌ها را صرفاً برای آرایش سخنان بی مغز و خالی از افکار و احساسات تازه به کار برد به خط رفته است. استعمال اصطلاحات در صورتی که به معنی واقعی خود بلیغ نباشد کاری جز تکرار و تقلید محض نیست.» مرحوم رشید یاسمی در شمارۀ (10) از سال دوم مجله مهر نوشته است: «شعرای هندی مشرب از بابا فغانی به بعد، خواسته‌اند از این صفت حافظ که پرده‌ی محسوس بر نامحسوس افکندن و نیم‌رخ معنی را از حاشیه‌ی صورت نشان دادن باشد، تقلید کنند. اما به قدری راه افراط رفته‌اند که پرده بر پرده و نقاب بر نقاب افتاده‌ی از اشعار آنان، مثل معابد هند، جز پرده‌های رنگین زرنگار که بر ابواب رواق‌های تو در تو افکنده است چیزی به دست نمی آید. به قول حافظ: گشت بیمار که چون چشم تو گرد، نرگس شیوه تو نشدش حاصل و، بیمار بماند یکی از علائم تأثیر حافظ در ادبیات پس از او، تقلید شعر اوست، در ذمّ ریاکاران و سالوسیان. شعرای متأخر از دریچه‌ی چشم حافظ به این دام گستران حقّه باز نگریسته، آبروی ایشان را برباد دادند. از این‌رو، پس از حافظ در دیوان هر گوینده خوش ذوقی دقت شود، همین معنی مشهوداست. حاجی خلیفه مؤلف کشف الظّنون در جلد سوم کتاب خود (ص 272، چاپ اروپا) می گوید: دو تن از شعرا، دیوان حافظ را به کمال تقلید کرده اند. 1. یکیازشعرایرومموسومبهفضلی (متوفی 970) تمامقوافیوبحوردیوانحافظراتتبّعکردهاست. 2. ابوالفضلمحمدبنادریسالدّفری (متوفی 972) کتابی نظیر دیوان حافظ با حفظ قوافی آن به نظم آورده است. کسانی که موضوعات دیوان خواجه را اقتباس کرده اند از حدّ و حصر افزونند. در«جنگِ اسکندری» که در موزۀ بریتانیا موجود است و در سالهای 813 و 814 هجری یعنی حدود 22 سال بعد از وفات حافظ به پایان رسیده است، صد و ده غزل از غزل‌های حافظ مندرج است. تخمیسی «جمال لنبانی» که زمان حیات خواجه را درک کرده است» ضبط شده که غزل معروف حافظ را به مطلع: عیب رندان مکن، ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت به صورت مخمّس در آورده است و می بینیم که این تقلیدها از زمان خود حافظ شروع شده است. مرحوم ملک الشعراء بهار عقیده دارد که جامی بزرگترین شاعر دورۀ تیموریان در غزل، کاملاً به حافظ اقتدا کرده و از جهت لفظ به او نزدیک شده ولی به هیچ وجه از جهت معنی به او نرسیده است. مثلاً این بیت حافظ را که: بشوی اوراق اگر همدرس مایی که درس عشق در دفتر نباشد را این گونه بیان می کند: سرّ عشق از کتاب نتوان یافت لیس تلک الرّموز فی الاوراق و غزل اول دیوان حافظ را هم دو بار تقلید کرده است که تکلف از هر دو ساطع است. و غزلِ به این مطلع درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه‌ی غزل است را تقلید کرده و مصراعی دو از این غزل را در غزل خود تضمین کرده است: به غیرتی که شد از خود تهی، نمی‌بینیم (درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است) حریف باده گرو ندیم نکته گزار (صراحی می ناب و سفینه غزل است) و غزل معروف حافظ به مطلع: ما آزموده ایم در این شهر، بخت خویش باید برون کشید از این ورطه، رخت خویش را تقلید و مصراع اول آن را در مقطع غزل خود تضمین کرده است: تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش خرّم کسی که بُرد به میخانه رخت خویش و در مقطع گفته است: جامی به شهر عشق، مشو رهنمون ما (ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش) و در آثار جامی اگر کاملاً تجسّس شود ابیات زیادی در تقلید از اشعار و مضامین حافظ توان یافت. گویند یکی از متشاعران به نزد جامی آمد و گفت تمام دیوان حافظ را جواب گفته‌ام و این کار دیشب پایان یافت. جامی به او می‌گوید، حافظ را که جواب گفتی، جواب خدا را چه می دهی! امیر علی شیرنوایی (844-906) در اشعار خویش، غزل‌های زیادی دارد که از حافظ تقلید کرده است. ازجمله، غزل حافظ به مطلع: صوفی از پرتو، می راز نهانی دانست گوهر هر کس از لعل توانی دانست را چنین تقلید کرده است: (توجه کنید که تخلص او «فانی» است) ای دل اسرار خدا، سالکِ فانی دانست گر تو فانی شوی، این راز توانی دانست و مقطع این غزل چنین است: فانی آن روز، سوی دولت باقی ره بُرد که فنا شیوگی، عالم فانی دانست و غزل اول دیوان حافظ را چنین تقلید کرده است: رموز العشق کانت مشکلاً بالکأس حلّل‌ها که آن یاقوت محلولست، نماید حلّ مشکل‌ها و بسیاری تقلیدهای دیگر. امیر بابر (نوادۀ شاهرخ) در غزلی گفته است: گفتم «بیا چه چاره کنم، «عم تو» گفت: (اینجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست) که مصراع دوم از حافظ است. و شعرای دیگر مانند: حیدری تبریزی، بابا فغانی، نظام قاری، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، عارف سِندی، هاتف اصفهانی، وصال شیرازی، کیوان اصفهانی، صفی علیشاه،‌ حاج ملا هادی سبزواری، قاآنی،‌ یغمای جندقی، فروغی بسطامی،‌ ادیب نیشابوری، ادیب فراهانی،‌ عارف قزوینی،‌ ایرج میرزا، نسیم شمال، ملک الشعراء بهار و رعدی آذرخشی و غیر از این‌ها، همه از مقلّدان حافظ اند. ادبای ایران نیز پس از حافظ دربارۀ‌ او سخن‌ها گفته‌اند و در وصف و مدح او قطعات نظم و نثر فراوانی عرضه داشته‌اند که با محمد گلندام شروع می شود و تا امروز ادامه دارد. حاج ملاهادی سبزواری فیلسوف دل آگاه در غزلی با مطلع: هزاران آفرین، بر جان حافظ همه غرقیم، در احسان حافظ حافظ را مدح و ستایش کرده است. پژمان بختیاری می گوید: جامی، گیسوی دلبر، شعر حافظ، طرفِ جوی این بود، آنچ از جهانیان در جهان خواهم گرفت و مرحوم بدیع الزّمان فروزانفر، استاد استادان زمان ما می فرماید: «خواجه حافظ از مفاخر ایران است و دقایق الفاظ و حقایق معانی و لطایف غزلیات او بیش از آن است که در حوصله‌ی عبارت گنجد و او به حقیقت در تحقیق معانی و پختگی و سلامت الفاظ و ذوف و شور و معنوی که در هر یک از غزلیاتش پیداست، سرآمدِ شعرا می باشد.» وُثوق الدوله در غزلی در ستایش حافظ به مطلع «‌‌‌‌آن که در فهم حقیقت در جهان ممتاز بود خواجه شمس الدّین محمد، حافظ شیراز بود»، اظهار ارادت خود را به حافظ به نحو شایسته ای بیان کرده است. گویندۀ شاعری دو بیت زیر را سروده است که: در شعر سه تن پیمبرانند قولی است که جملگی برآنند هر چند که لانبیّ بعدی فردوسی و انوری و سعدی چون از او پرسیدند، پس حافظ کیست؟ گفت: او خدای شعر است. درباره‌‌ی حافظ خارجیانی که ترجمۀ اشعار حافظ را خوانده‌اند، با وجود آن که در ترجمه، اغلب ظرافت‌های شعر مخصوصاً شعر حافظ- از میان می رود، اظهار نظرهای عجیب و تعریف و تمجیدهای شگفتی آوری کرده‌اند که تأثیر حافظ را در جهان شعر و ادب می رساند. شاهزاده خانم بی بِسکو (P. Bibesco) در سفرنامۀ «هشت بهشت» خود می گوید: وقتی در باغ دلگشای بهشت بودم به میزبان خود گفتم: آن پرنده را برفراز نهال‌های گل سرخ باغ شما می‌نگرم که در میان برگ‌ها همچون کیسه‌ی کوچک خاکستری رنگ آویزان است. بلبل و گل سرخِ گلستان شما، غزلی از حافظ است. شادی حافظ به نشاط پرندگان شبیه است و لبان خندانش، سخنانی برمی آورد که از دلِ لالگان تازه رخ مُعَل تر است… شهرت حافظ از ترجمۀ‌ غزل حافظ در «دستور زبان فارسی» و کتاب اسقاری که بیش‌تر آن‌ها ترجمه از زبانهای آسیایی است و هر دو از «جونز ایرانی» است، به زودی در اروپا مشهور شد و قدرت شصت سال شهرت و محبوبیت بی نهایتی کسب کرد. هرمن بیکنل انگلیسی در اواخر عمر، در شیراز اقامت گزید و مدت‌ها رنج و زحمت کشید تا توانست در تدوین و ترجمۀ دیوان حافظ به زبان انگلیسی موفق شود. مترجمان دیگر انگلیسی از قبیل میسیزگرتر و دبِل استریت و ترجمان های آلمانی و فرانسوی، همه شیفتگان غزل‌های حافظ بوده اند و اروپا بلکه جهان را بدین وسیله مشتاق شعر او ساخته اند. دایره المعارف بریتانیکا می نویسد: حافظ در دنیای اسلام به سرعت در شعر اشتهار یافت، مسلمانان عراق و سوریه و ترکیه و قفقاز و ترکستان و افغانستان و هندوستان و حتی در میان زرتشتیان و پیروان مذاهب هند، ارادتی کامل به حافظ داشته و دارند. در دایرة المعارف اسلام آمده است که حافظ در ادبیات اروپایی و در دیوان شرقی- غربیِ گوته که به سال 1819 منتشر شده، نفوذ کرده است. گوته در سال 1813 میلادی دیوان حافظ از «‌‌‌‌‌فن هامر» آلمانی را به دست آورد و درباره‌ی او گفت: اشعار حافظ، چنان تأثیری در من داشت که کم مانده بود که در برابر نیروی معنوی آن اشعار، خویشتن را ببازم و مجبور شدم، من نیز با اشعار خود با این شخص بزرگ مقابله نمایم، تا مگر بدین وسیله بتوانم خویشتن‌داری کنم و بیدل و ناتوان فرو نیفتم. گوته در رسیده ترین دوره عمر خود، عاشق حافظ شد و در قطعه ای از اشعارش چنین سروده: حافظا! گیرم که تمام عالم هم فرو ریزد. باز می خواهم با تو، تنها با تو آزمایش نمایم. ما تواناییم و در رنج و شادمانی همدردیم، و افتخار من آن است که مانند تو، نوش کنم و مانند تو دوست دارم. سرویلیام جونز انگلیسی می نویسد: «من با مطالعه‌ی اشعار حافظ به خواب می روم و برای مطالعه‌ی آن از خواب برمی خیزم، خوشبختانه هر چه حافظ را بیشتر می خوانم، زیبایی های تازه در اشعار او می بینم و اشکال کار ما در این است که نمی توانیم آن همه ملاحت و فصاحت غزل‌ها و قصیده های حافظ، را به قالب زبان‌های اروپایی درآوریم. آری، این کار بسیار بسیار مشکل به نظر می رسد.» در هند، پدرِ «را بیند رانات تاگور» را مردم ملقّب به لقب (حافظِ حافظ) کرده بودند، زیرا اغلب اشعار حافظ را از بر بوده، پروفسور تِدِسکو (p. Tedesco) آمریکایی می گوید: برای من مشکل است شاعری بزرگتر از حافظ تصور کنم، و به هر حال یکی از چند شاعر طراز اولِ عالم است. نیچه فیلسوف آلمانی درباره‌ی حافظ گفته است: ای حافظ، میخانه ای که تو ساخته ای از هر خانه ای بزرگ‌تر است، همه‌ی جهانیان از عهدة تا آخر نوشیدنِ شرابی که تو تهیّه کرده ای برنمی آیند، مرغ سمندر، مهمان تُست. تو همه چیزی: میخانه‌ای، ‌شراب ای، ‌سمندر ای، جاویدان در خود می روی- جاویدان از خود [فرو] بیرون می آیی. مستیِ مستان از تست. برای چه شراب می خواهی؟ برای چه شراب می خواهی؟! یوهان شیر (yohamme. Scherr) محقق آلمانی نویسندة کتابِ «تالارِ گل ادبیاتِ دنیا» درباره‌ی حافظ گفته است: زمانی که مغرب زمین هنوز گرفتار تعصب مذهبی بوده، مرد با کمال جرأت و تهورِ سرشار از لطف و ملاحت در بوستان‌های پرگل شیراز، اشعاری می خواند که در خندان ترین صورت، عمیق ترین افکار را شامل بودند…»هِرماناِتِهدرتاریخادبیاتخودراجعبهحافظمینویسد: «اولکسیکهغزل را از جهت اصوات و معنی به کاملترین پایه رسانید شمس الدین محمد حافظ شیرازی است که بزرگترین غزلسرای همه‌ی زمان‌ها بوده و خواهد بود. این شاعر تصاویر و تشبیهات صوفیان را به منظور تزیین افکار و نظریات بشری، غنیمت شمردن تمتّعات محدود زندگانی و به نفع آزادگی، یعنی مبارزه با ریا و تظاهر به کار برده و برای رساندن روح بشر به بلندترین مرتبة‌ لیاقت خود کوشش نموده است.» پیر لوتی (Pierre. Loti) نویسنده‌ی فرانسوی می نویسد: «زمان نتوانسته است گوهر وجود حافظ را در زیر خاکستر حوادث و تصاریف خویش پنهان نماید، طوری که اشعار شیوا و غزلیات نغز زیبای او…نهتنهامایه‌ی‌خطولذّتاُدَباوتعلیمیافتگانایرانیاست،بلکهمکاریانوچارپاداراننیزکهدرموقعحرکتقوافلکهبهاشعارروحپرورِویترنّمدارند،ازآن‌هاکسبخطّولذّتمینمایند.» جونز انگلیسی معروف به جونز ایرانی می نویسد: «شباهت بسیاری که میان غزل‌های حافظ و اشعار شعرای غزلسرایِ یونان است، تعجب آور است. در حقیقت، باید گفت که ملاحت وگیرندگی و زنده دلیِ «اناکرتون» و شیرینی و ظرافت «سافو»، همه در حافظ جمع است. حافظ محبوب ما، مثل خدایان قدیم یونان، سزاوار طعام آسمانی است. من هر روز، از یافتن لطف و حسنی تازه در اشعار او خوشوقت می شوم.» ادوارد برون می گوید:‌«نمونۀ حافظ را در عصر جدید نمی‌توان یافت،‌ تاریخ معاصر برای جا دادن افکار عالیه‌ی خواجه بسیار کوچک است…» هانری ماسه می نویسد: «رأی عمومی ادبا و علمای فرانسه این است که خواجه حافظ یکی از استادان بزرگوار عالی شعر است، هم در ادبیات ایران و هم در ادبیات تمام دنیا،‌ زیرا خواجه حافظ، در فن غزل‌سرایی بی همتاست لیکن ترجمه‌‌ی صحیح اشعار حافظ در زبان بیگانه خیلی مشکل است، بلکه ناممکن می نماید. تفأل از دیوان حافظ که پس از تدوین این دیوان در میان ایرانیان مرسوم شد و تا به امروز ادامه دارد خود مبین آن است که همه‌ی طبقات مردم ایران به حافظ و شعرا و اعتقاد دارند. زهی شاعری که چنین هم‌زبانان خود و بیگانگان و عارف و عامی و عالم و جاهل را مفتون خود ساخته است و به قول خود او «‌‌اگر چه غرق گناه است می رود به بهشت». منابع و مآخذ (علاوه بر آنچه در متن ذکر شده است): ایرانشهر (مجله ماهانه) شماره 12 از سال چهارم «حلفظ و گوته» تاریخ عصر حافظ از دکتر قاسم غنی روز حافظ شیرین سخن از استاد مرحوم، دکتر محمد معین (به عنوان مأخذ اصلی) روزگار نو (مجلة‌ ادبی و علمی چاپ لندن) جلد 4، شماره 1 مقاله دکتر اربری شعر العجم شبلی لقمانی ترجمة‌ فخر داعی مقدمه منسوب به محمد گلندام نفحات الانس جامی × این مقاله در دومین همایش ایران شناسی ارایه شده است حماسه سرايي در شعر فردوسي حماسه سرايي در شعر فردوسي فردوسی حماسه سرای بزرگ ملی درباره فردوسی و گران‌مایگی وی در گام زدن‌های بلندش در پهنه نوزایی و بازشناسیهویت ایرانی و پاسداری از زبان شیرین پارسی بسیار گفته‌اند و دامنة چنین گفتاریچنان گسترده و فراخ است که هرچه به نگارش درآید، هنوز جای خالی باقی‌ست. ۱) مدخل درباره فردوسی و گران‌مایگی وی در گام زدن‌های بلندش در پهنه نوزایی وبازشناسی هویت ایرانی و پاسداری از زبان شیرین پارسی بسیار گفته‌اند و دامنة چنینگفتاری چنان گسترده و فراخ است که هرچه به نگارش درآید، هنوز جای خالی باقی‌ست؛ بهیک سخن می‌توان گفت: وجود فردوسی و زمان یافتن او برای به سامان رساندن نظم شاهنامهبی‌گمان اعجازی را مانَد که به یاری پروردگار در جهت نگهداری ایران و حفظ روحیهایرانیان از دستبرد ضعف و زبونی به ظهور پیوسته است؛ چنان که اگر شاهنامه نبود، هیچپدیده‌ای نمی‌توانست جای آن را پرکند و چنین تاثیرگذار باشد. شاهنامه فردوسی بهتنهایی از همه مآثر ملی بیشتر و بهتر توانسته است در زنده نگهداشتن نام و نشانایرانی و دمیدن روح مردانگی و جوانمردی و شهامت در مردم این مرز و بوم موثر واقعگردد و یکپارچگی و استقلال کشور را تضمین نماید . حملة تازیان به ایران که باکشتار و غارت و به بند کشیدن زنان و کودکان همراه بود و یک کشور توانمند و پرصلابترا در برابر یک عده‌ای ناآگاه از تمدن و کشورداری به شکست کشانید، پیشامدی نبود کهاز یاد همزمانان و آیندگان آن رویدادِ بزرگ، محو گردد و هرگز این سرافکندگی را تابآورند؛ به‌ویژه آنکه رفتار ستیزه‌جویانة پیروزمندان عقده‌ناک و کینه‌توز که حقارت وبندگی را بر دوش احساسات ایرانیان غیرتمند بارمی‌کرد، نیز چیزی نبود که واکنش‌هایگوناگونی را در پی‌نداشته‌باشد. قیام‌های مردانة قهرمانانی چون «ابومسلمخراسانی» و «بابک خرم‌دین» و «مازیار» و «مقنع» و «استادسیس» و نهضت شعوبیه و حتاحکومت «صفاریان» و «سامانیان» هر چند درخشان و نازش‌خیز و امیدوار کننده بود، اماناخشنودانه هیچ یک نتوانست برای ایران و ایرانی اثری پایدار پدیدآورد و با شناساندنپیشینة این ملت باستانی به گونه‌ای موثر و فراگیر، زمینه‌ای را برای برون راندنسیاست مستکبرانه تازیان و غلامانِ سروری یافتة آنها فراهم آورد و در همه اعصار، دستاندازانِ به این آب و خاک را محکوم به ناکامی سازد. شیوة دگرگون ناشدنی تازیانآن بود که به هر دیاری دست می‌یافتند، فرهنگ بومی آن‌جا را از میان برمی‌داشتند وزبان مردمش را به عربی برمی‌گرداندند، تا موجبات فراموشی گذشتة آنان را فراهمآورند، در ایران ما هم‌چنین اندیشه ناروایی را در سر می‌پروراندند و کارهایی از ایندست را پی می‌گرفتند؛ ولی در همه جا موفق شدند جز در این سرزمین اهورائی کهخوشبختانه به مقصود نرسیدند. ۲) نقش فردوسی در تجدید حیات ملی فردوسی که برستیغ شکوهمند ایران‌دوستی و ملت‌گرایی عقاب‌آسا آشیانه داشت، از پیروزی تازیان وخوارمایگی شرم‌آوری که به ایرانیان تحمیل گشته بود، خونین دل می‌خورد و این نکته راتا حدی می‌توان از پیام «رستم فرخزاد» به برادرش- که مطالب آن سروده این شاعر است- دریافت ؛ به این جهت در برابر چنین دلشکستگی و اندوهناکیِ ژرف، راهی بهتر از ایننیافت که : ۱) با حماسه سرایی و ذکر سرگذشت پهلوانان دلیر و شهریاران جهانگیرایران، روزگار سروری و سرافرازی و گران‌مایگی را آیینه‌وار فراروی ایرانیان باز نهدو آنان را که در اثر ترکتازی تازیان از پیشینة پرافتخار خود ناآگاه مانده بودند، بهبازیافت آن سرافرازی‌ها فرا بخواند و به بیرون افکندن بیگانگان و نفوذ آنهابرانگیزد. ۲) زبان فارسی را که کماکم می‌رفت تا جای خود را به زبان عربی بدهد،از دستبرد تازیان باز رهانَد و در این راه نه تنها به پاسداریش بسنده نکند، بلکه درگسترش آن از ترکیب‌سازی زیبا و طرح اصطلاحات و کنایات و آرایه‌های ادبی در سیاق سخنپارسی بکوشد و گوهرهای پربها و درخشانی را از واژه‌های خوشایند در دریای وزن متقارببه معرض تماشا آورد. ۳) فرهنگ دیرپای ایرانیان را که پایندان دوام و ماندگاریاین ملت دیرینه سال است و پیشینگی ایرانیان را در شهرنشینی و مدنیت و آگاهی ازدانش‌های گوناگون نشان می‌دهد، به زبان شعر بازگوید و اعلام کند که نخستین ملتی کهاز دیرباز به معارف بشری دست‌یافته و در یکتاپرستی و دبیری و نجوم و پزشکی و مهندسیو گاه‌شماری و غیره به فرازمندی رسیده‌است، ایرانیان‌اند. ۴) آنچه گفتنی است،این است که پس از شکست در برابر شمشیر، فردوسی به این نکته پرداخت که برای پیروزیبر دشمنان ملیت و استقلال ایران باید به جای سلاح برنده یعنی شمشیر به سلاح روندهیعنی قلم دست یازید و به این دستاویز، شاهد پیروزی را در آغوش گرفت. از این رو آهنگآن کرد تا شاهنامة منثورِ گردآوری شده به پایمردی «ابومنصور محمد بن عبدالرزاقتوسی» را با افزوده‌هایی که از زبان موبدان و پیران پارسی نژادِ پارسا شنیده بود،به نظم در آورد و برای این کار وزنی را برای شعر خود برگزیند که توان بخش وجان‌مایة حماسی سرایی است. فردوسی در این نامة نامدار هر چه گنجینة خیال و آیینةتصور و در معرض دید و علم و توجه و آزمایش بوده است- از فرهنگ و اخلاق، دین و آیین،آداب تربیت، گفتگو و نشست و برخاست، پیکار و آشتی، بزم و رزم، نام‌دوستی وخودستایی، روانشناسی و روانکاوی، خواستگاری و زن‌ستانی و آلات جنگ و کاربرد آنها – همه را در جای خود یاد کرده و به خوانندة دقیق و مستعد آموخته است. فردوسی حسمیهن دوستی و ملت‌پروری را که پس از چندین قرن یعنی میانه‌های قرن ۱۸ در مغرب زمینمفهوم راستینش را یافت، در هزار سال پیش عنوان کرد و اصولاً انگیزة او در سرودنشاهنامه جو شش همین احساس و عاطفه بوده است و بس. او خواسته است واژة «ایران» را کهپس از سیصد و چهل سال از یادها رفته و کلمة «عجم» به قول عربها –یعنی«گنگ» - جایآن را گرفته بود، زنده کند، حدود جغرافیایی آن را باز نماید، دین و آیین قدیمش راذکر کند و در عین این که هر استانی، با استانداری به قدرت یک شهریار کوچک، ادارهمی‌شود همه را فرمانبردار پایتخت یا «ایرانشهر» شناسانده، وحدت ملی ایرانیان را بهاین شیوه عنوان نماید و بگوید این مجموعه، میهن است که باید به آن عشق ورزید و درراهش جانفشانی کرد. در شاهنامه از کلمة «ایرانشهر» یعنی پایتخت گاهی همان ایرانمنظور است چنان که در «جنگ رستم و اسفندیار» سپاهیان «سیستان» - یعنی جایی که درحوزه فرمانروایی خاندان «زال» است –دربرابرلشکریاناسفندیار که به نیروی لشکریایران نام برده می‌شود قرار دارند، در حالی که سیستان و زابلستان جزو استان‌هایایران است و به شیوة خودگردانی اداره می‌گردد. ۳) اهمیت دین و اخلاق نزد فردوسی برای فردوسی باز نمودن این حقیقت که آیین‌داری و دین پژوهشی پیش از اسلام هممورد اعتنای ایرانیان بوده، جایگاه ویژه و پر اهمیتی داشته است، لذا او در ضمناشعار حماسی خود و در نبردهای پهلوانی جابه‌جا از پناهندگی به درگاه خدا و یاریجستن از یزدان برای پیروزی بر هماورد، یاد می‌کند و به اندازه‌ای در این خداخوانی ویزدان پناهی پیش می‌رود که شاهنامه را از یک پدیدة زمینی به یک کتاب آسمانی نزدیکمی‌کند و این از جهتی برای آن است که به عرب‌ها بفهماند که دین اسلام را برای کسانینیاورده‌اند که به حکم یکتاپرستی و آیین زرتشتی از نماز و روزه و بهشت و دوزخ و روزرستاخیز و پل صراط و فرشتگان و اهریمنان (شیاطین) بی‌خبر بوده و در بی‌دینی وخداناشناسی به سر می‌برده‌اند. ۴) زبان و سبک سخن فردوسی زبان فردوسی درذکر احوال پهلوانان و شاهنشاهان و کارکردشان، در عین والایی و شکوه، زبانی خودمانیو مأنوس است؛ بدین معنا که قهرمانان شاهنامه از آدمیان برگزیده‌اند که به زبانامروز و نادشوار و اوضاع و احوالی آشنا به ذهن سخن می‌گویند. شاعر ملی مارویدادها را به گونه‌ای دلنشین و خوشایند، واگویه می‌کند؛ چنان که گویی دورانحادثاتی که مورد گزارش قرار گرفته به زمان ما نزدیک است و این ویژگی در هیچ یک ازاسطوره‌ سازی‌ها و حماسه‌سرایی‌های جهان از جمله ادیسه و ایلیاد «هُمر»، مانندهندارد. فردوسی برای نشان دادن این که جهان پهلوان ایرانی کیست و دارای چهویژگی‌های اخلاقی است از «رستم» نمادی می‌سازد که به واقعیت نزدیک است؛ او را بهعنوان انسانی برترمنش و زورمند و جوانمرد می‌شناساند که جز در راه خیر و پیکار باشر، از زور بازوی پهلوانی خود بهره نمی‌گیرد؛ ولی در عین حال از ضعف‌ها وکاستی‌هایی هم برکنار نیست، هر چند در برابر نیکومنشی‌هایش در خور چشم‌پوشی‌ست؛ ایننمادی‌ست قابل احترام و در بسیاری از جهات می‌تواند معیار انسانی توانمند و قهرمانقرار گیرد. شاهنامة فردوسی برای پژوهش دربارة جامعه‌شناسی، آموزش و پرورش،تدبیر مملکت‌داری، آموزش‌های اجتماعی، روانشناسی، اندیشه‌های فلسفی، عشق و دلدادگیو نکته‌دانی‌های گوناگون در شئون زندگی به حدی گسترده، دامن است که سالها می‌توانبا شاهنامه بسر برد و در کار تحقیق و دانایی از آن بهره‌برداری کرد. فردوسیشاعری‌ست خردگرا و آزاده‌کیش و هر مطلبی را با ترازوی خرد می‌سنجد و آزادی را حقطبیعی و مسلم انسانی می‌داند. بنابراین در هر برخورد مخالفت‌آمیزی که با آزادگیبشود برآشفته می‌شود و بر آن می‌تازد. در کار کشورداری معتقد به عدالت و آسودگی وآزادی ملت است و هر پادشاهی را که بر خلاف آن رفتار کند به ناسزاوار بودن محکوممی‌نماید و قیام مردم را در برابر زورگویی‌های وی تجویز می‌کند. به همین قیاسفرمانروای دادگر و مردم‌دوست را به چشم احترام می‌‌نگرد و از او به خوبی ناممی‌برد. شعر فردوسی از جهت هنر ادبی در چنان شیوه‌ای از بلندپایگی قرار دارد ودارای چنان آهنگ و حالت مردانه‌ایست که تاکنون هیچ شاعری در بحر متقارب و سبکحماسه‌سرایی به پایگاه او نرسیده و جاذبه تاثیر آن را در روح ایرانی نداشته است. درکتاب بزرگ شاهنامه ابیات سست- غیر از آنچه بدان بسته‌اند- چندان کم است که چیرگیویژ‌ة شاعر را در گزینش واژه‌ها و به هم پیوستن آنها و رعایت شیوایی و رسایی سخن درحد برتر از وصف، نشان می‌دهد و شاید همان گونه که خود گفته است بیش از پانصد بیتسست در سراسر شاهنامه پیدا نتوان کرد. لحن سخن فردوسی، راست پیوندی سخنش را بامورد گفتارش نیک می‌نمایاند؛ چنان که در جای غضب و برآشفتگی آهنگی مناسب آن و درمحل شادی و خرسندی آوایی موافق این دارد و همین طور در مقام نکوهش یا پند و اندرز وپرسش و پاسخ یا خودستایی و تواضع در هر یک طرز خود را حفظ می‌نماید. ۵) ایثارفردوسی دربارة فردوسی این نیز گفتنی است که گذشت و ایثار او در راه پاسداری اززبان پارسی و فرهنگ دیرینة ملت ایران، بیرون از تاب و توان عادی‌ست؛ سی سال تمام ازدر آمد کشت و کار خود، خوردن، پوشیدن و همة روزان و شبان را صرف به پایان آوردن ایناثر گران‌سنگ و دشوار کردن، کاریست کارستان؛ و بردباری و حوصله و پشتکاری می‌خواهدکه از توان بشر خارج است خاصه این که سرگذشت‌ها را با هم به نظم دلپذیر در آوردن وپای‌بند به حفظ صحت گزارش و بلندپایگی سخن بودن، کاری توان‌فرساست و این را کسانیدانند که اندکی از آن را آزموده باشند. این که گاهی پرسیده می‌شود که فردوسیپیش از آغاز کردن به سراییدن شاهنامه چه می‌کرده است؟ پاسخ آن است که شغل نیاکان ویکشاورزی به شیوة خرده مالکی بوده و خود او نیز با همین کار معاش خویش را تامینمی‌نموده و در ضمن به کسب دانش‌های معمول زمان با ژرف‌بینی هر چه بیشتر سرگرمبوده‌است. چنان که از اشعار شاهنامه پیداست او مردی حکیم و دانشمند به شمار می‌رفتهو سابقه‌ای دراز نیز در سخن‌سنجی داشته است. زیرا بدون گذشتة ممتد در تحصیلِ دانش وسخنوری، ابیاتی چنان بلند و قوی‌مایه گفتن امکان‌پذیر نیست. ناخشنودانه، آنچهفردوسی پیش از شاهنامه سروده است، به دست ما نرسیده و به طور مسلم دربارپسند نبودهاست تا نگهداری شود. ۶) هدف نهایی فردوسی مادی نبوده‌است مطلب دیگری کهدربارة شاعر بزرگ ما شایسته گفتن است، این است که آن بزرگوار در سرودن شاهنامه هرگزنظر مادی نداشته و جز عشق به میهن، انگیزه دیگری نمی‌توانسته است او را به این کارسترگ برانگیزد. زیرا سی سال با بردباری از آب و ملک خودگذران کردن و در راه سرودناین شاهکار جاوید هزینه‌های گوناگون نمودن به امید سودیابی بعد، نقد را به نسیهباختن است که کار مرد خردمندی چون فردوسی نیست و به این جهت می‌توان داوری کرد کهبه هیچ روی منظور نظر فردوسی جنبه مادی نبوده است. این که فردوسی، در پایانعمر، شاهنامه را به دربار محمود هدیه کرده است یکی از در استیصال و فقیری بوده کهگریبانگیر شاعر شده؛ و دیگر این که هر تالیف و تصنیف مهمی که مورد حمایت شاهان وقدرتمندان نبوده است، اندیشة از میان رفتن آن به خاطر می‌گذشته است و به این جهتفردوسی نسخه اول شاهنامه را که در سال ۳۸۴ به پایان رسانیده، منتظر آن بوده است کهبه نام پادشاه مقتدری کند و در سال ۴۰۰ نسخه‌ای که برای بار سوم با تصرفاتی تهیهشده‌بوده را به نام محمود می‌نماید. با این ترتیب افسانة قرارداد بستن فردوسیبا محمود که در برابر هر بیت یک دینار صله به شاعر پرداخته شود، از مقوله جعلیاتعوامانه و ترهات است. قیام‌های مردانة قهرمانانی چون «ابومسلم خراسانی» و «بابکخرم‌دین» و «مازیار» و «مقنع» و «استادسیس» و نهضت شعوبیه و حتا حکومت «صفاریان» و «سامانیان» هر چند درخشان و نازش‌خیز و امیدوار کننده بود، اما ناخشنودانه هیچ یکنتوانست برای ایران و ایرانی اثری پایدار پدیدآورد و با شناساندن پیشینة این ملتباستانی به گونه‌ای موثر و فراگیر، زمینه‌ای را برای برون راندن سیاست مستکبرانهتازیان و غلامانِ سروری یافتة آنها فراهم آورد و در همه اعصار، دست اندازانِ به اینآب و خاک را محکوم به ناکامی سازد. با حماسه سرایی و ذکر سرگذشت پهلوانان دلیرو شهریاران جهانگیر ایران، روزگار سروری و سرافرازی و گران‌مایگی را آیینه‌وارفراروی ایرانیان باز نهد و آنان را که در اثر ترکتازی تازیان از پیشینة پرافتخارخود ناآگاه مانده بودند، به بازیافت آن سرافرازی‌ها فرا بخواند و به بیرون افکندنبیگانگان و نفوذ آنها برانگیزد. پس از شکست در برابر شمشیر، فردوس ی به ایننکته پرداخت که برای پیروزی بر دشمنان ملیت و استقلال ایران باید به جای سلاح برندهیعنی شمشیر به سلاح رونده یعنی قلم دست یازید اصولاً انگیزة او در سرودنشاهنامه جوشش حس میهن‌دوستی و ملت‌پروری بوده است و بس. او خواسته است واژة «ایران» را که پس از سیصد و چهل سال از یادها رفته و کلمة «عجم» به معنی جای آن را گرفتهبود، زنده کند، حدود جغرافیایی آن را باز نماید، دین و آیین قدیمش را ذکر کند لذا او در ضمن اشعار حماسی خود و در نبردهای پهلوانی جابه‌جا از پناهندگی بهدرگاه خدا و یاری جستن از یزدان برای پیروزی بر هماورد، یاد می‌کند و به اندازه‌ایدر این خداخوانی و یزدان پناهی پیش می‌رود که شاهنامه را از یک پدیدة زمینی به یککتاب آسمانی نزدیک می‌کند و این از جهتی برای آن است که به عرب‌ها بفهماند که دیناسلام را برای کسانی نیاورده‌اند که به حکم یکتاپرستی و آیین زرتشتی از نماز و روزهو بهشت و دوزخ و روز رستاخیز و پل صراط و فرشتگان و اهریمنان (شیاطین) بی‌خبر بودهو در بی‌دینی و خداناشناسی به سر می‌برده‌اند. فردوسی شاعری‌ست خردگرا وآزاده‌کیش و هر مطلبی را با ترازوی خرد می‌سنجد و آزادی را حق طبیعی و مسلم انسانیمی‌داند. بنابراین در هر برخورد مخالفت‌آمیزی که با آزادگی بشود برآشفته می‌شود وبر آن می‌تازد. در کار کشورداری معتقد به عدالت و آسودگی و آزادی ملت است و هرپادشاهی را که بر خلاف آن رفتار کند به ناسزاوار بودن محکوم می‌نماید و قیام مردمرا در برابر زورگویی‌های وی تجویز می‌کند. به همین قیاس فرمانروای دادگر ومردم‌دوست را به چشم احترام می‌‌نگرد و از او به خوبی نام می‌برد. شغل نیاکانوی کشاورزی به شیوة خرده مالکی بوده و خود او نیز با همین کار معاش خویش را تامینمی‌نموده و در ضمن به کسب دانش‌های معمول زمان با ژرف‌بینی هر چه بیشتر سرگرمبوده‌است. چنان که از اشعار شاهنامه پیداست او مردی حکیم و دانشمند به شمار می‌رفتهو سابقه‌ای دراز نیز در سخن‌سنجی داشته است. زیرا بدون گذشتة ممتد در تحصیلِ دانش وسخنوری، ابیاتی چنان بلند و قوی‌مایه گفتن امکان‌پذیر نیست. راز ماندگاری فردوسی بیست و پنجم اردیبهشت ماه هر سال روز بزرگداشت شاعر و حماسه سرای ایرانحکیم ابوالقاسم فردوسی است. حماسه سرایی که بخش های مهمی از روایات اساطیری ایرانرا در قالب اثر ماندگار خود شاهنامه جاودانه نمود. قصه های باستانی و اساطیرگذشته مه گرفته تاریخ هر ملتی هستند . وقتی به ادوار مختلف حیات ملل نظر میکنیممتوجه می شویم که هیچ ملتی به وجود نیامده و به تحصیل استقلال و تحکیم مبانی ملیتتوفیق نیافته است مگر آنکه اعصار و دوره های خطر را گذرانده و به اعمال پهلوانی دستزده باشند و بزرگان و پهلوانانی از آن پدید آمده باشد که در ذهن آن ملت اثری بزرگبر جای گذارد.(1) پارسیان نیز داری چنین اساطیر و روایتهای تاریخی هستندوفردوسی راوی چنین روایاتی است.بازخوان حماسه های ایرانی از روی خدای نامه هایساسانی ! خدای نامه های ساسانی منابع کتبی روزگار ساسانی بوده اند که دراختیار پادشاهان قرار داشته اند .کتب منحصر به فردی که در روزگار فردوسی هنوز دراختیار برخی خانواده های خاص وجود داشته اند و فردوسی توانسته این کتب راببیند. باید به معنای واژه خدای نامه توجه داشته باشیم . عنوان خدای درروزگار ساسانی مهتری/ ریاست و شاهی را می رسانده. چنانچه کدخدای /ناخدای و .... میراث آن روزگار و دارای معانی این چنینی می باشند و فردوسی روایتگر و بازسرای چنینمتونی است. کارکردن بر روی متون ملی حماسی ویژگی هایخاص خود را دارد . شاعریکه به ذکر پهلوانی ها و قهرمانی های نیاکان خود همت می گمارد روح ملی خود را بهاثرش نیز منتقل میکند و بدین ترتیب در میان مردمان خود شهره خواهد شد به حدی که بهمرور ماخذی که شاعر خود بدانها استناد کرده به مرور فراموش می شود و خود اثر شاعرتبدیل به منبعی اصلی خواهد شد و این ویژگی ارزشمندی است که در شاهنامه فردوسیمیتوانیم ببینیم. فردوسی در حقیقت راوی روح حماسی نژاد پارسی است و اگرپارسیان به وی علاقمندند علاوه بر اهمیت کار وی افتخاری است که به روح حماسیگذشتگان اساطیری خود دارند! البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنظیممنظوم روایات اساطیری منحصر به فردوسی نبوده است ! از روزگارانی بسیار کهن ودور –نزدیکبهنیمهنخستهزارهپیشازمیلاد–درمیانپارسیانداستانهاییبودکهبیشترشان از ویژگی های حماسی و پهلوانی برخوردار بود و مسلم است که در آن روزگارانکهن هیچ یک از این داستانها بر جایی نوشته نشده و بصورت شفاهی و سینه به سینه باقیمانده تا سرانجام این داستانها در همان دوران باستان به کتاب ورجاوند دینی پارسیانباستان - اوستا - منتقل گردید (2)وقتی می بینیم قطعاتی از اوستا و خاصه برخی از یشتها قطعات حماسی کاملی هستند که اساسا منظوم بوده اند و اکنون نیز آثار نظم از بعضیبخش های آن به خوبی هویدا است متوجه خواهیم شد که منظوم کردن حماسه ها منحصر بهفردوسی نبوده و سابقه ای در اعصار بسیار دور دارد ! شاید بتوان گفت که نشاتو تکوین حماسه از مهاجرت اقوام آریایی به سوی جنوب آغاز می شود . از روزگاری که ایناقوام به نجدهای سرزمینی که بعدها ایران نامیدند وارد شدند و این مهاجرت طبیعتارویارویی هایی با اقوام بومی را به دنبال داشت! قسمتی از داستانهای حماسی پارسیمربوط به همین جنگ های سخت پارسیان در داخل سرزمین ایران است و آن داستانهایی استکه از جنگ های ایرانیان و دیوان در کتابهای حماسی و مشخصا شاهنامه شاهد هستیم. پارسیان پس از فایق آمدن بر بومیان و استقرار در سرزمین جدید این سرزمین را ایراننامیدند و این بار در دفاع از سرزمین خود مجبور به جنگ هایی با مهاجمان شدند. مهاجمانی که در شاهنامه تحت عنوان تورانیان از آنها یاد می شود . تورانیاناز چادر نشینان ماوراء جیحون و سیحون بودند که در جستجوی منزلگاه های جدید به ایرانمی تاختند و هجوم های پیاپی ایشان در قرون متوالی و دفاع ایرانیان از سرزمین خود دربرابر آنها داستانهای نبرد ایران و توران را به وجود آورد و باز هم این روح حماسیایرانی بوده که در قالب این داستانها و روایات به زیباترین شکل به تصویر کشیده شدهاست. علاوه بر این جدال ها ایرانیان روایات واساطیر کهنی نیز از روزگارسکونت در موطن اولیه خود - ایرانویج - در باور خود داشتند و هنگامی که به ایرانآمدند این داستانها و روایات و اساطیر را نیز از نیاکان خود که با آریائیان هندیکجا بودند همراه آوردند و در بخشهایی از شاهنامه بدانها اشاره می شود. فردوسی راوی تمامی این افتخارات حماسی و اسطوره ای بود. دهگان زاده ای ازباژ که خدای نامه های ساسانی را دیده بود و در زمانه ای که مهاجمان ترک بر اریکهقدرت و عنصر تازی بر گستره فرهنگی ایران استیلا یافته بودند برای بازخوانی متون کهنپارسی آستین همت بالا زد. همواره به غلط بیان شده که سلطان محمود غزنوی چونبه تاریخ پارس علاقمند بود بدنبال اهل فن و کمالی میگشت که این تاریخ را به نظم درآورد ! نظری نادرست که شاهنامه خود در این باره توضیحات کافی ارائهمینماید. از متن شاهنامه چنین بر می آید که سلطان محمود هرگز عامل و آمرسرودن شاهنا مه نبوده است (3) اما حماسه سرایی فردوسی تنها برای ارضای حس نوستالژیکنبود . در حقیقت اقدام فردوسی تلاش در عرصه پویایی تفکر نیز بوده است. بهتعبیر استاد ادیب برومند فردوسی پس از شکست در برابر شمشیر مهاجمان به این نکتهرسیده بود که برای پیروزی بر دشمنان ملیت و استقلال ایران باید به جای سلاح برندهیعنی شمشیر به سلاح رونده ی قلم دست یازید . ( 4 ) فردوسی با ذکر سرگذشتپهلوانان و شهریاران ایرانیان را به بازشناسی پیشینه پرافتخار خود فرا خواند .شاهنامه مرور حماسه های زیبای پارسی است و فردوسی گر چه رنج سی ساله ای را متحملشد تا عجم را بدین افتخارات زنده نماید اما بدون شک پرداختن وی به این مقوله درزنده ماندن نامش بسیار مؤثر بود. فردوسی شاهنامه و گفتمان غرور انگیز آنحلقه هایی هستند که روح ایرانی را در عرصه های مختلف به پیشینه پر افتخار پارسیمتصل می نمایند... پس از روزگار فردوسی گاه و بی گاه شاهد بی مهری هایی برفردوسی و شاهنامه بوده ایم. گروهی برای کتمان افتخارات پارسی یکسره برانکار دورانپر افتخار باستان و شواهدی از آن دوران و به دنبال آن شاهنامه بوده اند و البته درمقاطعی نیز افرادی برای چشم پوشی از افتخارات ایران دوره اسلامی سعی در بزرگنماییبیش از حد و استفاده ابزاری از شاهنامه و فردوسی داشته اندبدون اینکه در حقیقتاعتقادی به این افتخارات داشته باشند. اما فردوسی و شاهنامه فارغ از این برخوردهایافراطی و تفریطی همواره باقی مانده است. تاریخ رود در جریانی است که ازدوران اساطیر آغاز می شود و در منزلگاه های مختلف همواره چیزهایی بدان افزوده میشود . فردوسی خاطراتی شیرین از ایستگاههای قبلی این رود جاری را برای ما جاودانهساخت و مزد او جاودانگی نامش تا ایستگاه آخر است . منبع : نوین داک علی یوسفی کیا
میلاد خداداد بازدید : 20 شنبه 10 خرداد 1393 نظرات (0)
ارائه دهنده : مرتضی ایرانی یکی از مهمترین اصول اخلاقی در مکتب اسلام، احترام به پدر و مادر است: آیات و روایات تاکید فراوان در این باره دارند جالب این است که در موارد بسیار بعد از توحید و یکتاپرستی بدون فاصله احسان به این دو نهاد ارزشمند عالم خلقت را مطرح می کنند، آری اینگونه بیانات آن هم از قادر حکیم علی الاطلاق و رسول گرامی اش و ائمه هدی علیهم السلام خود بیانگر اهمیت آن است. کلید واژگان: احترام، احسان، حق، پدر، مادر، رابطه بین اینها. مقدمه: عواطف انسانی و حق شناسی دو مسئله ارزشمندی است که برای رعایت احترام به والدین کافی است و لی از آن جهت که در مکتب اسلام عزیز روی مسائل که عقل در آن استقلال دارد و عاطفه هم آن را در می یابد به عنوان تاکید حکم دارد و سکوت را ناروا می داند و در مسئله احترام والدین تاکیدات دارد که در جای دیگر کمتر دیده می شود. در قرآن کریم سوره لقمان آیه 15 می فرماید: « ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فی الدنیا معروفاً» در این آیه شریفه توصیه می کند حتی اگر پدر و مادر کافر باشد احترام آنها لازم است: امام صادق علیه السلام می فرماید: « لو علم الله شیئاً هو ادنی من اف لنهی عنه و هو من ادنی العقوق ان ینظر الرجل الی والدیه فیحد نظر الیهما» اگر چیزی کمتر از اف وجود داشت خداوند از آن نهی می کرد اف کمترین اظهار ناراحتی است و این حداقل مخالفت و بی احترامی نسبت به پدر و مادر است و از اسن جمله نظر تند و غضب آلود به آنها است. (مکارم شیرازی/ تفسیر نمونه/ ج 12/ ص 96) جهاد یکی از مهمترین برنامه های اسلامی مادام که وجوب عینی پیدا نکند خدمت پدر و مادر و رسیدگی بامور آنها اهم از آن است حتی اگر جهاد رفتن موجب ناراحتی آنها شود جائز نیست. امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب جوان که شور جهاد در دل داشت ولی پدر و مادر ناتوان داشت که خیلی با و انس و علاقه داشت فرمود: « فوالذی بعثنی بالحق لانسها بک لیله خیر من جهاد فی سبیل الله سنه» قسم به آنکه مرا به حق مبعوث ساخته است اگر یک شب مادر با تو مانوس باشد از یک سال جهاد در راه خدا بهتر است(مکارم شیرازی/ تفسیر نمونه/ج 12/ ص 96) موثر ترین نفرین، نفرین پدر ومادر درباره فرزند است. اگر والدین برای فرزند نفرین کند او در بهشت راه ندارد نه تنها راه ندارد بلکه از بوی بهشت از فاصله های دور محروم می گردد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ایاکم و عقوق الوالدین ریح الجنه لوجد من مسیره الف عام و لا یجرها عاق» بترسید از اینکه عاق پدر و مادر قرار گیرید زیرا بوی بهشت از هزار سال راه به مشام می رسد ولی به مشام عاق والدین نخواهد رسید.( مکارم شیرازی/ تفسیر نمونه/ ج12 ص 97) خداوند منان و حکیم نسبت به یکتاپرستی و احترام والدین از انسان این گل سرسبد عالم خلقت تعهد و پیمان گرفته است و آن هم در جایی مطرح ست که مطلوب و مقصود دلداری اهمیت وارزش باشد والا تعهد و پیمان معنی و مفهوم ندارد. خداوند در کتابش می فرماید: «و اذا اخذنا میثاق ببنی اسرائیل ان لا تبعدون الا الله و بالوالدین احسانا ..» (بقره/ 83) به یاد آور زمانی را که ازبنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را پرستش نکنید و به پدر و مادر نیکی کنید. گر چه شأن نزول آیه درباره ی بنی اسرائیل است اما در حقیقت یک برنامه کلی الهی را درباره ی تمام جوامع بشری بیانگر است: از آن جایی که اخترام به پدر ومادر در مکتب اسلام جایگا ویژه دارد لازم دیدیم در این مورد بحث داشته باشم گر چه نمی توانم حق مطلب را ادا کنم. و من الله توفیق. احترام و نیکی به پدر و مادر احترام و نیکی به پدر و مادر یکی از اصول بسیار مهم و ارزشمند اخلاقی است که معصومین و ائمه هدی علیهم السلام در گفتار و کردار خود اهمیت و بهاء زیادی به آن داده اند وبرای روشن شدن این مطلب لازم است از جهات مختلف مورد ارزیابی و بررسی قرار گیرد: الف: نیکی به پدر و مادر معنی وسیعی دارد احترام به پدر و مادر معنی گسترده و وسیعی دارد به طور خلاصه هر شکل و ... هر نوع بی احترامی و هر چیزی که موجب ناخشنودی و نارضایتی آنها شود باید از آن دوری جست و در برابر آنها کاملاً خاضع و به خودش به آنها مودبانه و شایسته باشد و به تعبیر قرآن کریم: « و لا تقل لهما اف»(1) ترجمه: به پدر و مادر اف نگو. یعنی از ریزترین و کوچک ترین سخن و حرکتی که باعث آزردگی و بخش خاطر آنها گردد اجتناب کن. واژه ی اف بی مقدارترین و سبکترین تعبیر نامودبانه است که برای ابراز درد با ناراحتی گفته می شود. امام صادق علیه السلام فرمود:«لو علم الله شیئاً هو ادنی من اف لنهی عنه و هو من ادنی العقوق و من العقوق ان ینظر الرجل الی والدیه فیحد النظر الیها» (2) ترجمه: « اگر در آزردن پدر و مادر خداوند چیزی را کمتر از اف میدانست از آن نهی می کرد» و از جمله آزردن این است که انسان یا چشم خیره بآنها بنگرد. اف گفتن از کمترین و بی مقدارترین موراد آزردن است از مفهوم این روایت فهیمده یم شود که احترام و نیکی به پدر و مادر تا چه اندازه وسعت و گسترش دارد. خلاصه این روایت بیانگر وسعت گسترش معنای بی احترامی به پدر و مادر است. ب: احترام و نیکی به پدر و مادر از دیدگاه قرآن در سیزده مورد ، قرآن کریم یاد از احترام و نیکی به پدر و مادر نموده و جالب اینکه در هفت مورد پس از دعوت به یکتایی و شکر خدا، بدون فاصله دعوت به احسان و تشکر از پدر و مادر می کند این مطلب بیانگر ارزش فوق العاده ی احترام به پدر و مادر است که بعد از اعتقاد به یکتای خدای منان مطرح و بیان شده است. 1-و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل الا تعبدون الا الله و بالوا لدین احساناً و ذالقربی» (3) ترجمه: « به یادآورید زمان اینکه از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدای یگانه پرستش نکنید و به پدر ومادر و نزدیکان ... نیکی کنید». در این آیه سخن از پیمان است که خداوند از بنی اسرائیل گرفته و آنها را بواسطه ی شکاستاندن این پیمان شدیداً مورد سرزنش قرار میدهد در این پیمان چندین مطلب آمده است من جمله دو مورد ذیل: 1-پیمان می گیرد که خدای یگانه را پرستش کنید و در برابر هیچ بتی سر تعظیم فرود نیاورد. 2- نسبت به پدر و مادر احترام ونیکی کنید. برنامه ای برای زنده ماندن ملت ها این آیه شریفه شأننزول آن درباره ی یهود است و در عین حال یک سلسله قوانین کلی و عمومی را برای همه ی ملل دنیا در بردارد، عوامل زنده ماندن، بقاء و سرافرازی ملت ها و رمز شکست آنان را یادآور می شود . الف: ازدیدگاه قرآن، سرافرازی و سربلندی ملتها در صورتی امکان پذیر است که خود را به قوی ترین قدرت و ریشه دارترین نیرو متکی سازند و در هر فراز و نشیبی زندگی با او مرتبط باشد واز او مدد جویند به قدرت تکیه کند که فنا و زوال در او راه نداشته باشد. اگر چنین کنند از هیچ کسی ترس و وشت نخواهد داشت و پیروزی و موفقیت آنها تضمین شده است و معلوم و هویدا است که چنین مبدئی جز آفریدکار جهان نخواهد بود آری این تکیه گاه خداوندا ست. ب: و از طرف دیگر ، برای بقاء و جاودانگی ملت ها هم بستگی خاصی بین ملت ها و افراد لازم است این عمل در صورت ممکن است که هر کس و هر فردی نسبت به پدر و مادر که شعاع زندگی آنها ست و بعد نسبت به خویشاوندان و اقربا و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع و جامعه احترام بگذارد و با نیکی رفتار کند تا اینکه : همه بال و پر یکدیگر باشند. 2- و اعبدوالله و لاتشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا!» (4) ترجمه: « و خدا را بپرستید و هیچ چیز را همتای او قرار ندهید! و به پدر ومادر نیکی کنید...» در آیه فوق چندین مورد از حقوق اسلامی اعم از حق الهی و بندگان او و آداب معاشرت با مردم اشاره شده است. 1-نخست مردم را به عبادت و پرستش ذات باری تعالی و ترک شرک و بت پرستی که ریشه ی اصلی تمام برنامه های اسلامی است دعوت می کند دعوت به توحید و یگانه پرستی روح را پاک و نیّت را خالص، اراده را قوی و تصمیم را برای انجام هر کاری و برنامه ی مفیدی محکم می سازد از آنجا که آیه بیانگر یک سلسله از حقوق اسلامی است قبل از همه حقوق خداوند بر مردم را اشاره نموده و فرمود: « واعبدوالله و لا تشرکوا به شیئاً» 2- به جق پدر و مادر اشاره کرده و توصیه میکند: « نسبت به آنها نیکی کیند» « و بالوالدین احسانا» کمتر موضوع در قرآن مثل حق والدین مورد تاکید قرار گرفته است اینکه حق والدین در چندین مورد بعد از دعوت به پرستش خدای یگانه قرار می گیرد بیانگر اهمیت آن است علاوه بر این از چنین تعبیرهایی مکرر استفاده می شود میان یگانه پرستی و احسان والدین ارتباط و پیوندی وجود دارد و در حقیقت این چنین هم است چون بزرگترین نعمت، نعمت هستی و حیات است که در درجه اول از ناحیه ی خدا است و در مراحل بعد به پدر وادر ارتباط دارد ، زیرا فرزند بخشی از وجود پدر ومادر است. بنابراین ترک حقوق پدر و مادر، هم دوش شرک به خدا است. 3-« قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً» (5) ترجمه:« بگو بیائید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برای تان بخوانم اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر ومادر نیکی کنید...» در این آیه به بخشی از محرمات الهی اشاره شده و جالب توجه این است که شرک به خدا و احترام به والدین را در ردیف اول قرار داده و احترام به والدین را بعد از شرک بیان می کند. نخست می فرماید به آنها بگو: بیائید تا آنچه را خدا بر شما تحریم کرده است برایتان بخوانم و بر شمارم « قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم» 1-«اینکه هیچ چیز را شریک و هم تای خدا قرار ندهید» «الا تشرکوا به شیئاً» 2- «نسبت به پدر ومادر نیکی کنید» « وبالوالدین احساناً» اگر در بیان محرمات الهی از شرک شروع می شود و نکته رمز قرآن این است که در واقع شرک سرچشمه اصلی همه ی مفاسد اجتماعی است و ذکر نیکی به پدر و مادر بلافاصله بعد از مبارزه با شرک و قبل از دستورهای مهمی همانند تحریم قتل نفس و اجرای اصول عدالت می آید دلیل بر اهمیت فوق العاده ی حق پدر و مادر در دستورهای اسلامی است این موضوع وقتی روشن می شود که می بینیم به جای تحریم آزار پدر و مادر که هم آهنگ با سایر تحریم های این آیه است موضوع احسان و نیکی کردن، ذکر شده است یعنی نه تنها ایجاد ناراحتی برای آنها حرام است بلکه علاوه بر آن احسان و نیکی در مورد آنان نیز لازم و ضروری است. 4- وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولاً کریما» (اسراء/23) ترجمه: « پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید هرگاه یکی از آن دو یا هر دوی آنها نزد تو به سن پیری برسد کمترین اهانت بآنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو». و اخفض لهما جناج الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا» (اسراء / 24) ترجمه: و بالهای تواضع خویش را از محبت و لطف، در برابر آنها فرود آر بگو: پروردگارا همانگونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده. توحید و نیکی به پدر و مادر اصل توحید یکی از اساسی ترین تعلمات انسانی انبیاء الهی است در این آیه پروردگارت فرمان داده که تنها او را بپرستید و نسبت به پدر ومادر نیکی کنید. « و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احساناً» قضاء مفهوم و معنی موکدتری از امر دارد و امر و فرمان قطعی و محکم را می رساند و این نخستین تاکید در این مسئله است. قرار دادن توحید یعنی اساسی ترین اصل اسلامی، در کنار نیکی به پدر و مادر تاکید دیگری است بر اهمیت این دستور اسلامی. مطلق بودن احسان که هرگونه نیکی را در بر می گیرد و هم چنین والدین که مسلمان و کافر را شامل می شود سومین و چهارمین تاکید در این جمله است. توجه باین نکته نیز لازم است که فرمان معمولاً روی یک امر اثباتی می رود و در این جا روی نفی رفته است (پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید) ممکن است این شکل سخن راندن برای این باشد که: از جمله «قضی» فهمیده می شود که جمله دیگری در شکل اثباتی در تقدیر است و در معنی چنین می باشد. پروردگارت فرمان موکد داده است او را بپرستید و غیر او را نپرستید و یا اینکه مجموع جمله ی نفی و اثبات ( لا تعبدوا الا ایاه) در حکم یک جمله اثباتی است ، اثبات عبارت انحصاری پروردگار سپس به دنبال بیان یکی از مصداق های روشن نیکی به پدر و مادر پرداخته می فرماید: هرگاه یکی از آن دو یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری و شکستگی برسند (آن چنان که نیازمند به مراقبت دائمی تو باشد) از هرگونه محبت در مورد آنها دریغ مدار وکمترین اهانت به آنان مکن حتی سبکترین تعبیر نامودبانه یعنی اُف به آنها مگو.(6) دقت و باریک بینی هایی در احترام پدر ومادر دو آیه ی فوق الذکر نهایت دقت و بارک بینی را لازم دارد چرا؟ برای اینکه قسمتی از ریزه کاری های رفتار مودبانه را نسبت به پدر و مادر بیانگر است. 1-انگشت روی حالات ضعف و ناتوانی آنها می گذارد یعنی حال پیری و زمین گیری ایشان را یاد آور می گردد، در آن حال ضعف و ناتوانی است که نیاز به حمایت و محبت دارد و می گوید ناچیزترین سخن آزاردهنده به آنها نگو. 2- یادآور می شود اگر آنها آنقدر پیر و ناتوان شود که نتواند از جا برخیزند و یا اینکه حتی قدرت دفع آلودگی را از خود نداشته باشد باز هم مسئولیت شما در قبال آنها سنگین تر است و این خود آزمایش بزرگی است که فرزندان به آن آزموده می شوند که: آیا وجود آنها را به داشتن چنین حالتی رحمت می داند و یا نقمت و بلا. آیا صبر و حوصله برای نگهداری دارند و یا آرزوی مرگ آنها را می کنند؟ 3- خداوند به پیامبرش فرموده: در این حال بآنها اف نگو یعنی اظهار تنفر وناراحتی نکن، داد نزن، صدا بلند مکن و با قول ملاطفت آمیز و بزرگوارانه بآنها سخن بگو که این خود نهایت ادب است. 4- قرآن کریم فرمان به تواضع و فروتنی می دهد و تواضعی که نشان محبت، علاقه باشد نه اینکه بیانگر چیزی دیگری باشد. 5- در موقع دعا و التماس آنگاه که رو به جانب رب العزه می کنی پدر و مادر را چه زنده باشد و چه مرده باشد فراموش مکن و تقاضای عفو و بخشش الهی را برای آنها داشته باش و بگو خداوندا همانطور که آنها مرا در کودکی تربیت کردند آنها را مورد رحمت بی پایان خویش قرار بده. نکته ی مهمی که از این تعبیر استفاده می شود این است اگر پدر و مادر امروز به مرحله ی از ناتوانی رسیده اند که قدرت دفع آلودگی از خود ندارند فراموش مکن و به خود مغرور مباش تو هم روزی و روزگاری چنین بودی که آنها هیچ گونه خودگذری و محبت را در مور تو فراموش نکردند تو هم امروز محبت و ملاطفت آنها را لازم است جبران کنی اگر چه جبران سخت است و آن ممکن نیست مگر با عنایت خاص الهی در این مرحله لازم می دانم این دعا را بکنم و بگویم بارالها دست مرا بگیر و مرا به این خدمت که قدرت بیان وصف آن را ندارم یاری فرما. آمین. « و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنه قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحاً ترضاه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین»(7) ترجمه: ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکیکند مادرش او را با ناراحتی حمل می کند و با ناراحتی به زمین می گذارد ، و دوران حمل و از شیر بازگرفتنش سی ماه است، تا زمانی که به قدرت و رشد برسد و به چهل سالگی بالغ گردد می گوید: پروردگارا مرا توفیق ده تا شکر نعمت را که به من و پدر ومادرم دادی به جا آورم و کار شایسته ای انجام دهم که از آن خوشنود باشی و فرزندان مرا صالح گردان ، من به سوی تو باز می گردم و توبه می کنم و من از مسلمانم. در این ایه شریفه نخست به وضع و حال نیکوکاران پرداخته و از نیکی پدر و مادر و شکر زحمات آنها که مقدمه ای است برای شکر پروردگار آغاز می کند و می فرماید: « ووصینا الانسان بوالدیه احسانا». توصیه به معنی مطلق سفارش است، و معنی و مفهوم او تنها انحصار به سفارش های بعد از مرگ ندارد روی جهت است که بعضی از مفسرین آن را به معنی امر و دستور تفسیر کرده اند. بعد از بیان نیکی به پدر و مادر به حق شناسی مادر پرداخته و با دلیل آن را مطرح می کند و می فرماید: مادر او را با اکراه و ناراحتی حمل می کند، و با ناراحتی بر زمین می گذارد و دوران حمل و از شیر بازگرفتن او سی ماه است. «حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» در این مدت بزرگترین فداکاری و از خودگذشتگی را مادر درباره فرزند دلبندش از خود به نمایش می گذارد او را در جای نگهداری و بزرگ می کند و رشد می دهد که هیچ کسی دیگری را در آن جا نگهداری نمی کند و از شیره ی جان و مغز استخوان او را تغذیه می کند. از روزی که نطفه ی او منعقد می گردد حالت مادر دگرگون می شود و ناراحتی یکی پشت سر دیگری باو رخ می دهد هر قدر جنین بیشتر رشد و نمو می کند مواد بیشتری از شیره ی جان مادرمی گردد تا آنجا که روی استخوان و اعصاب مادر تاثر انکار ناپذیری می بخشد گاه خواب و خوراک واستراحت و آرامش او فدای فرزند می گردد و در دوران آخر، زمان حمل حتی نشست و برخواست برای او مشکل می شود اما مادر بواسطه عشق به فرزندی که بزودی دیده به جهان می گشاید و بر چهره دلربای مادر لبخند جانانه می زند این ناملایمات و مشکلات طاقت فرسا را تحمل می کند. سخت ترین لحظات زندگی زندگی مادر همان لحظه است که لحظه وضع حمل فرا می رسد خیلی از مادران در این لحظات حساس جان به قربان فرزند می کنند و زنده ماندن خود را فدای زنده ماندن فرزندمی کند به هر صورت آنگاه که مادر این بار سنگین را زمین گذاشت و فرزندش دیده به جهان گشود دوران سخت دیگری برای او شروع می شود دوران مراقبت دائم و شبانه روزی از فرزند دوران که به تمام نیازهای فرزند باید جواب گفت آن هم نیازهای کودکی که هیچ گونه قدرت به بیان آنها ندارد اگر دردی دارد، ناراحتی دراد نمی تواند آن را بیان کند اگرگرسنه است و یا تشنه و یا گرما زدگی و سرما خوردگی داشته باشد اصلاً توان و قدرت بیان آنها را ندارد آنچه او ابراز می کند ناله و فریاد است و اشک ریختن این مادر است که باید با حوصله و بردباری تمام و کامل این نیازها را تشخیص دهد و مانند یک دکتر حازق و دلسوخته نیازهای و را بر اورده سازد فرزندان کوچولو نیاز به نظافت دارد و این خود مشکل دیگری از مشکلات مادر است. نوزاد در این دوران گرفتار بیماری های مختلفی می شود این مادر است که شکیبایی فوق العاده و استثنایی به مقابله آنها برخیزد و فرزند عزیزش را نجات بخشد. قرآن در اینجا تنها از ناراحتی ها و مشکلات مادر سخن می گوید و از مشکلات و گرفتاری های پدر سخن به میان نمی آورد و اینگونه سخن گفتن باری تعالی برای بی اهمیت نشان دادن زحمات و مشکلات پدر نیست بلکه پدر در بسیاری از این مشکلات شریک مادر است ولی مادر سهم بیشتر در سختی و گرفتاری دارد لذا روی او بیشتر تکیه شده است. خداوند منان در ادامه آیه مورد بحث می فرماید: حیات انسان هم چنان ادامه می یابد تا زمانی که به کمال قدرت و نیروی جسمانی رسد و به مرز چهل سالگی وارد گردد «حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنه» حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی می فرماید: ظاهر این است که بلوغ اشد اشاره به بلوغ جسمانی و رسیدن به اربعین سنه (چهل سالگی) اشاره به بلوغ فکری و عقلانی است، چرا؟ برای اینکه معروف است: انسان غالباً در چهل سالگی به مرحله کمال عقل می رسد و گفته اند: غالب انبیاء در چهل سالگی مبعوث به نبوت شدند. (8) در مورد اینکه سن بلوغ جسمانی چه سنی است؟ در بین علماء و بحث و گفتگو است. بعضی سن بلوغ جسمانی همان سن معروف بلوغ را می داند ولی روایات بعضش تصریح دارد که سن هجده سالگی همان سن بلوغ جسمانی است. این هم مانع ندارد که این واژه در موارد مختلفی معنی متفاوتی داشته باشد البته این معانی متفاوت بواسطه قرائن که در کلام وجود دارد روشن می شود. به هر صورت قرآن کریم بعد از مطرح کردن اشد بلوغ و بلوغ اربعین سنه می فرماید: این انسان با ایمان و لایق زمان که به چهل سالگی رسید از خدای منان سه چیز را می خواهد: 1- پروردگاری به من الهام کن و توفیق عنایت فرما تا شکر نعمتی که به من و پدر ومادرم ارزانی داستها ی به جا آورم. «قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی»(9) در چنین سن و سالی انسان موحد و با ایمان هم ازعمق و وسعت نعمت های خدا برای خودش آگاه می گردد و هم از خدمات که پدر و مادر برای او انجام داده که تا باین حد رسیده چرا؟ برای اینکه خودش در این سن و سال طبق معمول پدر و مادر می شود و زحمات طاقت فرسا و بی شائبه و ایثارگرانه ی آنها را با چشم سر مشاهده می کند و می بیند وانگهی بی اختیار به یاد آنها می افتد و به نیابت آنها خدا را شکر گذاری می کند. 2- در مرحله دوم تقاضای او از خدایش این است: « وان اعمل صالحاً ترضاه» بارالها به من توفیق ده تا عمل صالح به جا آورم که تو از آن خوشنود باشی. 3- تقاضای سوم او باین صورت مطرح می شود « واصلح لی فی ذریتی» خداوند ا اصلاح و درست کاری را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش کلمه «لی» که در این جمله آمده بیانگر این است که این صلاح و درست کاری طوری باشد که نتایج آن عائد من نیز بشود. شگفتی این چند جمله ی از دعا در این است که در دعای اول پدر و مادر را شریک قرار می دهد و به دعای سوم فرزندان و ذریه خود را ولی در دعای دوم برای خودش دعا می کند. آری انسانهای صالح و ملکوتی هرگز تنها خود را در نظر نمی گیرند بلکه اگر با چشمی خود را می نگرد و با چشم دیگر به افرادی که بر او حق دارند می نگرند. آنگهی در پایان دو مطلب خیلی مهم را اعلام می دارد که هر کدام بیانگر یک برنامه ی اعلای عملی است یک « انی تبت الیک» پروردگارا من در این سن و سال بسوی تو باز می گردم وتوبه می کنم و به جا و حد رسیده ام که باید خطوط زندگی من تعیین گردد و خط سیر من تا آخرین مرحله ی زندگی من مشخص گردد، راستی من به مرز چهل سالگی رسیده ام و برای عبد چون من چه قدر زشت و زننده است که به سوی تو باز نگردم و خود را از گناهان با اب گوارای توبه نشویم. دو: برنامه ای دومش این است که می گوید: « و انی من المسلمین» خدایا من از مسلمین هستم. در واقع این دو جمله پشتوانه ی است برای آن دعاهای سه گانه و معنایش این است چون من توبه کردم و تسلیم مطلق در برابر فرمان توام خدایا تو نیز بزرگواری و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما. آیه بعدی که آیه 16 از سوره احقاف است اجر و مزد این گروه از مومنان شکرگزار را بیان می کند که می فرماید: «اولئک الذین نتقبل عنهم احسن ما عملوا» (10) فعلاً مجال وارد شدن ای بحث نیست لذا از آن صرف نظر می کنیم و آن را به فرصت دیگری واگذار می کنیم و من الله توفیق. « و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا علی وهن و فصاله فی عامین ان اشکر لی و لوالدیک الی المصیر» (11) ترجمه: « ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش او را باناتوانی روی ناتوانی حمل کرد، و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می یابد. آری به او توجه کردیم که برای من و برای پدر و مادرت شکر به جا آور که بازگشت همه به سوی من است». در این آیه ی شریفه نخستین چیززی که مطرح می شود سفارش به پرد ومادر است و این خود بیانگر اهمیت حقوق پدرو مادر نسبت به فرزندان است واینگونه بیان الهی زنگ خطری است برای فرزندان که این حقوق را همیشه نصب العین داشته باشند. و برای اولین بار می فرماید: « و وصینا الانسان لوالدیه» ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم و آنگاه به زحمات فوق العاده ی مادر می پردازد و می فرماید: «و حملته امه وهنا علی وهن». مادر او را حمل کرد و در حالی که هر روز ضعف و سستی تازه ای بر ضعف او افزوده می شد. از نظر علمی این مطلب روشن و ثابت شده و تجربه نبز حاکی از این است که مادران هنگام بارداری شدیداً گرفتار وهن و سستی می شوند، چرا؟ برای اینکه : شیره ی جان و مغز استخوان خود را برای پرورش و رشد فرزند که در آینده ی نزدیک قره العین برای او می شود اختصاص می دهد. بدین لحاظ مادران در دوران بارداری گرفتار کم بود انواع ویتامین ها می شود و آن ها باید جبران گردد و الا برای مادران خطرناک است و ممکن است بدین جهت سر به بالین مرگ نهند و این وهن و سستی حتی در دوران رضاع و شیردهی نیز ادامه دارد چرا؟ برای اینکه شیر، شیره ی جان مادر است لذا به دنبال بارداری بلافاصله قرآن کریم دوران شیردهی را مطرح می کند و می فرماید: «و فصاله فی عامین» پایان دوران شیرخوارگی او دو سال است. و در سوره بقره آیه 233 نیز می فرماید: « و الوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین» مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر می دهند. البته منظور دوران کامل شیرخوارگی است گاهی ممکن است کمتر از آن باشد. به هر صورت در این مدت سی و سه ماه، مادر بزرگترین فداکاری و خودگذری را هم از نظر روحی و عاطفی و هم از نظر جسمی و هم از نظر خدمات درباره فرزندش انجام می دهد و به دنبال توصیه به پدر و مادر خداوند منان می فرماید: «ان اشکر لی و لوالدین» شکر مرا به جا آور که من خالق و منعم اصلی تو هستم. یعنی این منم که تو را به این هیئت و شکل زیبا قالب زدم و به تو شعور، درک، عقل دادم و نعمتهای فراوانی در اختیار تو قرار دادم که قابل شمارش نیست این منم که تو را گل سرسبد عالم هستی قرار دادم و به پاس این نعمتها مرا شکرگذار باش و هم چنین لازم است که شکر پدر و مادر را بنمایی چرا؟ برای انیکه: آنها واسطه این فیض و عهده دار انتقال نعمت های من به تو می باشند. آری، در این جا شکر پدر و مادر در کنار شکر الهی قرار گرفته و این خود به نوبه اش بیانگر اهمیت شکرگزاری برای پدر و مادر است و این خیلی نکته جالب است و انسان باید با درک این حقیقت با خود ببالد که شکر پدر و مادر او در قبال شکر الهی قرار گرفته و آن را هم کسی دیگری نه بلکه ذات اقدس الهی خود شکر پدر و مادر را در کنار شکر خود هم ردیف آن قرار داده است. در قسمت پایان آیه قادر لایزال و در عین حال رئوف و مهربان با لحن که خالی از تهدید و هشدار نیست می فرماید: «الی المصیر» بازگشت همه ی شما به سوی من است» بله در این مورد اگر کسی سستی و یا کوتاهی کند در پیش گاه الهی و در روز محشر تمام این حقوق و زحمات مورد بررسی قرار می گیرد و موبه مو محاسبه می گردد و باید از این حساب و کتاب که رباره شکر نعمتهایش و هم چنین از شکر نعمتهای وجود پدر و مادر و عواطف پاک و بی آلایش آنها بر آئید و الا مورد عقاب او قرار خواهد گرفت. احترام به پدر ومادر و اطاعت فرزندان از پدران ومادران یکی از مسائل عمده و اساسی اسلامی است ولی از آنجا که توصیه به احترام پدر و مادر و اطاعت از آنها ممکن است این توهم را به وجود بیاورد که حتی در مسئله اعتقادی از قبیل ایمان و کفر نیز به آنها مماشات کرد وحرف آنها را پذیرفت این مسئله استثنایی دارد و آن هم استثنایی محترمانه لذا قرآن کریم می فرماید: « و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما» (12) ترجمه: « هرگاه آن دو تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی، که از آن (حداقل) آگاهی نداری از ایشان اطاعت مکن.» این آیه شریفه دستور قاطعانه می دهد رابطه انسان با پدر و مادر هرگز مقدم بر رابطه او با خداوند نباشد، و عواطف خویشاوندی هرگز نباید حاکم بر مسائل اعتقادی و مکتبی او گردد. جمله ی «جاهداک» اشاره به این حرف دارد گاهی پدر و مادر به گمان اینکه سعادت و خوش بختی فرزند را می خواهند، تلاش و سعی می کنند او را رهنمایی نموده به عقیده ای انحرافی خود سوق دهند و این طرز عمل کرد در مورد همه ی پدران و مادران دیده شده و می شود وظیفه ی فرزندان هم در هم چه مواردی این است: هرگز در برابر فشار و خواسته آنها تسلیم نشوند و استقلال فکری خود را محفوظ نگهدارد و وارد هیچ گونه معالمه ای نگردد توحید و عقائد توحیدی را با چیز دیگری معاوضه نکنند. ممکن است فرمان « فلاتطعهما» باز این توهم را بوجود آورد که در برابر پدر ومادر مشرک باید شدت عمل و بی حرمتی به خرج داد بلافاصله اضافه می کند عدم اطاعت از آنها در مسئله کفر و شرک دلیل بر قطع رابطه ی مطلق با آنها نیست بلکه فرمان می دهد « و صاحبهما فی الدنیا معروفا» (13) با آنها در دنیا به طرز شایسته ای رفتار کن. از نظر دنیا و زندگی مادی با آنها مهر و محبت و ملاطفت داشته باش و از نظر مسائل اعتقادی و برنامه های مذهبی تسلیم افکار و پیشنهادهای آنها نباش پس این گونه عمل کردن خود نقطه ی اصلی اعتدال است که تمام حقوق پدر و مادر در آن جمع است لذا بعداً می فرماید: « واتبع سبیل من اناب الی» (14) راه آنهایی را پیروی کن که به سوی من بازگشته اند و آن راه پیامبران و مومنان راستین است چرا؟ برای اینکه: « ثم الی مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعلمون» (15) بازگشت همه ی شما به سوی من است و من شما را از آن چه در دنیا عمل می کردید آگاه می سازم و بر طبق آن اجر و پاداش و کیفر می دهم. این قسمت آیه نیز هشدار است برای عمل کرد ما در نیا و باید متوجه آن باشیم به هر صورت لازم است یادآور شویم که آیه فوق کاملاً شبه چیزی است که در آیه 8 سوره ی عنکبوت بیان شده است و افراد علاقه مند می توانند در آن جا مراجعه کنند. پي نوشت ها : (1)-اسری/ 23. (2)- تفسیر نمونه/ج12/ ص 96، ناصر مکارم شیرازی، انتشار 1385: ناشر دارالکتب الاسلامیه- تهران (3)- بقره/ 83 ، تفسیر نمونه/ج1/ ص 382ـ 387 (4)- نساء/36، تفسیر نمونه/ج3/ ص 479 (5)- انعام/ 151 ، تفسیر نمونه/ج6/ ص 43ـ 48 (6)- تفسیر نمونه/ج12/ ص 90-91. (7)- احقاف/ 15، تفسیر نمونه/ج21/ ص 342. (8)- تفسیر نمونه/ ج21/ ص 344. (9)- اوزعنی از ماده ی انزاع است که به معنی الهام و توفیق عشق و علاقه و بازداشتن از انحراف است. (10)- احقاف/16 (11)- لقمان/14، تفسیر نمونه/ج17/ ص 52. (12)- لقمان/ 15، تفسیر نمونه/ج17/ ص 54. (13)- لقمان/ 15. (14)- همان. (15)- همان.
میلاد خداداد بازدید : 28 شنبه 10 خرداد 1393 نظرات (0)
ارائه دهنده : مرتضی ایرانی هوش و حواس گل شب بو برای من کافی‌ست.علی بابا چاهی. انتشارات ثالث. چاپ اول.تهران:1391. 1100نسخه.224 صفحه.6500 تومان. «فاصله از نقطه ثقل خودش که بگیرد نه انار خودکشی می کند نه برف از قرمزی خون از هوش می رود همان که اتفاق نمی افتد اتفاقی است که می افتد در عین حال زانوهایش را در چمدان گذاشته از چه مدان از قفل کرده از فاصله هم فاصله گرفته به کشتی ها نزدیک می شود اما دریا را در کوزه ای به دریا { می اندازد می گوید ماهی که از فلس هایش بزند بیرون چه گوش ماهی صدایش کنند چه صدف...»[1] هوش و حواس گل شب بو با دروغ بزرگی آغاز می شود،" به مخاطب نیاز ندارم هوش و حواس گل شب بود برای من کافی است". با توجه به تاریخ انتشار کتاب این آخرین مجموعه علی بابا چاهی است اما با توجه به تاریخ اشعار و ادعای خود شاعر باید گفت مجموعه شعر " گل باران هزار روزه " آخرین مجموعه شعر اوست که همگی پیش از شعرهای "هوش و حواس گل شب بو" سروده شده است. این دفتراشعار سال های 87 و 88 شاعر را در بر می گیرد. پر از ارجاع های شخصی و بازی های زبانی خاص بابا چاهی که خواندن شعر هایش را هم خوش آیند و هم نافهمیدنی می کند. طنز ظریف کلام او در این مجموعه نیز شعرها را مثل همیشه خواندنی تر کرده است. بابا چاهی که خودش را شاعری پسانیمایی می داند و متعلق به شاعران دهه هفتادی، دم به دم در تلاش است در هر مجموعه شعرش نشان دهد تغییر کرده است. به روایت خودش، شاعری است که روان نویسش را گم کرده و در مجموعه شاعران ساده نویس و روان نویس قرار نمی گیرد. باباچاهی در سال های اخیر فعال تر از سال های اولیه شروع شاعری اش تلاش می کند و هر سال مجموعه تازه ای به بازار کتاب عرضه می کند و نوع تازه ای از شعر را محک می زند. او در سال های اخیر شعر در وضعیت دیگر را به عنوان رویکرد شعری اش پیش رو قرار داده که به زعم خودش نه مانیفست و نه بیانیه بلکه نوعی نگاه ساده تری است به شعر پست مدرن. در این که بابا چاهی موفق به ارائه و اجرای این رویکرد شده است یا نه باید به تاثیر مجموعه شعرهایش نظر کرد. این مجموعه پر از ارجاع های شخصی و بازی های زبانی خاص بابا چاهی ست که خواندن شعر هایش را هم خوش آیند و هم نافهمیدنی می کند. طنز ظریف کلام او در این مجموعه نیز شعرها را مثل همیشه خواندنی تر کرده است. باباچاهی در کارگاه شعرش این نوع رویکرد را تدریس می کند و خود می گوید امروز دیگر شاگردان شعر بابا چاهی گونه می نویسند. این می تواند نقطه ضعف بزرگ او محسوب شود. چرا خود یکی از منتقدان سر سخت کارگاه های براهنی بود و اعتقاد داشت این کارگاه ها در واقع همه شاعران را یک دست می کند. حال اینکه کارگاه های باباچاهی با شاعران چه می کند موضوع دیگری است. همین که او به عنوان یک شاعر همواره در تلاش است با نسل های جوانتر همراه شود واز کهنگی شعرش بکاهد مقوله ای است که کمتر شاعری توان انجامش را دارد و معمولا با موفق شدن نوع و ژانر شعری خود، دست از تلاش بر داشته به همان موقعیت تثبیت شده می چسبند و از ترس از دست دادن آن شروع به نقد گونه های تازه می کنند. اما بابا چاهی بر خلاف دیگران به مسیر پویای خود ادامه می دهد و هر کتابش فصل تازه ای از شعر اوست که بابا چاهی دیگری به خواننده و جامعه ادبی نمایش می دهد. در این کتاب علاوه بر شعرهای بلندی که خصوصیات سبکی شعر او را با خود دارد. بخشی هم به شعرهای کوتاه او اختصاص یافته که خود نام شعرک به آن می دهد. این بخش شامل 95 شعرک است تحت نام شعرک های شب بویی. در بخش پایانی کتاب تحت عنوان شب بو در حاشیه مقاله ای به نام "شعر مولف، صلح مولف" آورده شده است که توضیحاتی است درباره شعر در وضعیت دیگر. بابا چاهی شعر در وضعیت دیگر را شعر چندیتی می نامد در مقابل شعر" دیگر" که ماهیتی فردی داشت. التقاط گفتمان ها، امتزاج زمان ها و مکان های مختلف، نسبیت گرایی و التقاط صداهای سرکوب شده را خصوصیات شعر در وضعیتی دیگر بر می شمارد. هوش و هواس گل شب بو برای من کافی است شامل 73 شعر بلند و 95 شعر کوتاه است. شعر های بلند این مجموعه عبارتند از: مریخی ها، هرکس به جایی، امکان دارد، چع واقعیتی؟، گیرم که ثابت شد، چیزی که سنگ شد، کاتب بی صورت و ... « جای صدف اینجا بود یا موج او را خرده – خرده خورده
میلاد خداداد بازدید : 23 شنبه 10 خرداد 1393 نظرات (0)
احترام به بزرگان ارائه دهنده : مرتضی ایرانی از سنن اجتماعی بشر است که در مراحل کودکی و پیری در سنین خردسالی و سالخوردگی تا قوا در حال ضعف و نقصان است نیرومندان و قهرمانان و ابطال ورزیده و زورمند به شکرانه داشتن بازوی توانا دست ناتوان ضعیف و رنجور را بگیرند و از جهت خردسالی به اطفال و صغار و از نظر احترام و خدمات دوران گذشته اجتماع پیروان و کبار بدیده احترام بنگرند و زیر بغل آنها را گرفته در معرکه زندگی کمک شایان نمایند این دین اجتاعی است که هر بزرگی نسبت به کوچکتر از خود یا کوچکی نسبت به بزرگتر از خود تبادل عواطف اجتماعی نمایند. در مکتب اسلام احترام بزرگان از وظایف اولیه هر مرد توانائی است که درباره مسائل زندگی ناتوانی را دستگیری کنید و آنها را بر خود مقدم دارد و این وظیفه اجتماعی بصورت ضرب المثل در افواه عام است. شکرانهٔ بازوی توانا بگرفتن دست ناتوان است. احترام بزرگان نه تنها برای صرف کبر سن یا صغر سن است بلکه یک ادب اجتماعی است که باید افراد نسبت بهم رعایت کنند و چون بزرگان چه از نظر جسم و جسد و شستشو خست و هرم و پیری چه از نظر جان و روان علم و فضیلت درخور تعظیم و تکریم می باشند وظیفه هر مسلمانی است که آنها را در تمام شئون زندگی خاصه در پیری و رنجوری و درماندگی با آن که ثروت و مکنت و توانائی مالی هم داشته باشد احترام ننماید و درخور مقام دانش و اخلاق پاس احترام پیران که رهبر جوانان بوده اند می نمایند. هر جوانی پیری را برای شرافت پیری گرامی دارد خدای تعالی کسانی را بر می گمارد که در پیری او را احترام کنند و گرامی دارند. (قال صلّی الله علیه وآله وسلم ما اکرم شاب شخاً لکبره الاقبض الله علیه عند کبر سنه من یکرمه و در حدیث دیگر فرمود: من تواضع لله رفعه الله که بشارت داد متواضعین را در رفعت جاه و مقام و سخن که به پیری برسند و مورد احترام قرار گیرند. تعظیم احترام بندگان خدا خاصه سالخوردگان و علماء از وظیفه اولیه هر مسلمان است در حدیث قدسی است که فرمود باید ایمن شود از غضب من هر که اکرام کند بندهٔ مؤمن مرا و به تجربه ثابت شده که هر کس به هر نظری مردم را می بیند مردمان نیز به آن چشم او را می نگرند. احترام عموم از شرایط ادبی اسلام است خاصه اهل علم و فضیلت و تقوی و پیرمردان و سادات و ذراری خاندان نبوت و ولایت که درباره احترام آنها کتاب ها نوشته اند. بزرگان خود را احترام کنید و برخردسالان رحمت آرید (قال صلّی الله علیه وآله وسلم و قرو اکبارکم و ارحموا صغارکم) احترام بزرگان در حقیقت تشویق خادم و تقبیح خائن است در خانواده یا کشوری که خادم تشویق نشود و خائن توبیخ نگرد شالودهٔ اجتماع آنها استوار نمی گردد: این درسی است که پیغمبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) و ائمه هدی (علیه السلام) عملاً در مکتب اسلام درس داده اند و علماء، صلحا، زهاد، اخیار و ابرار را به فضیلت و ذکر خیر ستوده اند. هر قوم و ملتی عشیره و فامیل و خانواده ای که در میان آنها احترامات معموله متبادل گردد و بزرگ نسبت به کوچک و خردسال نسبت به سالخورده احترام کند و حق و مقام هر یک را بشناسد در کمال سعادت و نیکبختی خوش می گذرانند و حس خوش بینی و احترام و رضایت و نشاط و سرور در ملاقات یکدیگر تقویت می شود و این است معنی سعادت در خانواده. انصاف انصاف حفظ حق مردم است از افراط و تفریط گفته اند مراد از انصاف این است که به هیچ آفریدهٔ حیف و ظلم و تضییع حق نشود اگرچه در انصاف دادن زیان دولت و نقصان عزت رخ دهد که گفته اند: گر ز تو انصاف آید در وجود به که عمری در قعود و در سجود مرد منصف مورد احترام کلیه افراد بشر است در کیش و مذهب باشد ولی متأسفانه وجودش حکم اکسیر دارد. مکتب اسلام پیروان خود را به فضایل آراست و از آن جمله آنها را در هر کار منصف تربیت کرد تا هرگاه سخن بشنوند و منطبق با حق باشد آن را بپذیرند و اعتراف کنند و حق را به جانب گوینده بدهند در جاهلیت رسم بود هر که هر سخنی می گفت اگرچه به خطا هم باشد بالای حرفش ایستاده و حاضر بود خونش ریخته شود و حرفش از بین نرود اسلام آموخت که انسان در خطا و نیسان است. والعصر ان الانسان لفی خسر آدمی به همه علوم اطلاع ندارد به همه اسرار آشنا نیست خطا و لغزش بسیار از او سر می زند معصوم فقط چهارده نفر بودند و هرگاه نامربوطی گفت و شنید و بعد فهمید غلط و اشتباه بوده انصاف بدهد و سخن حق را کتمان نکند بر اثبات باطنی پافشاری ننماید اگر خودش غلطی گفت و دیگری بهتر فهمیده و انصاف دهد و سخن او را تأیید کند عصبیت جاهلیت جز خسران و زیان چیزی ندارد انصاف آن است که مدرس چون به مدرس نشست و مواردی را به غلط رفته یا لغزش و اشتباه کرد یکی از شاگردانش بهتر فهمیده مستدل تر بیان کرده برهان او روشن تر و قابل قبول است فوری انصاف بدهد و او را احترام کند چنانچه اکثر علمای اسلام این طور بوده اند. رئیس یک خانواده پدر مادر اگر اشتباهی کرد و فرزند متوجه و ملتفت شد و درست آن را بیان کرد غریزه و استعداد او را به مقام پدری نکشند و حق را به او دهند تا غرائز فهم و ادراکش قوی تر گردد. انصاف در تمام شئون زندگی مخصوصاً در کسب و تجارت کاسب و پیشه ور باید منصف باشد حق هر کس را روی وجدان و انصاف بدهد اگر مردی ضعیف یا غائب بود حق او را پایمال هوی و هوس نکنند خدا را شاهد بگیرد و انصاف را از دست ندهد. کسانی که خوراکی فروش هستند مخصوصاً انصاف شرط موفقیت آنها در کسب است بدترین صفات برای کاسب بی انصافی است که حق کسی را تضییع کند یا گران بفروشد یا احتکار کند مکتب اسلام حکم هر یک از این مردم را معین کرده تا انصاف از تعادل خارج نشود و این دایره را بزرگ کنید تا به مأمور معنوی و روحانی برسد انصاف در همه موارد راه رفتن گفتن شنودن در تمام شئون زندگی قابل توجه و رعایت است مرد بی انصاف از همه چیز محروم خواهد شد. انصاف خود و داد من امروز بده بدهی به از آن که بستانندت بزرگ ترین عمل انصاف مردم است و مواسات با برادران و یاد خدا در هر حال قال (صلّی الله علیه وآله وسلم) سید الاعمال انصاف الناس من نفسک و مواساه الاخ فی الله و ذکرالله فی کل حال باعمال است سید دادن انصاف ز نفس خود برای خلق اکتساب نمودن در ره ایزد مساوات به پیمودن ره نیک مواسات دیگر یاد خدا کرده بهر حال بتکریم و به تعظیم و باجلال قال (صلّی الله علیه وآله وسلم) حضرت امیر (علیه السلام) می فرماید انصاف در نفس مانند عدل در امر است
میلاد خداداد بازدید : 29 شنبه 10 خرداد 1393 نظرات (0)
ارائه دهنده : مرتضی ایرانی ابزار درك اهميت رعايت ادب و احترام در محيط كار رفتار مناسب آيا رفتارها در محيط کاري مهم هستند؟ آيا بايد هميشه ادب و اخلاق را مد نظر داشته باشيد يا اينکه به نام بهره وري يا براي حفظ موقعيت خود بعضي موارد را ناديده بگيريد. اگر رييس شما در ميان جلسه اي که با همکاران خود داريد به تلفن همراه شما زنگ بزند، بلافاصله به آن پاسخ مي دهيد؟ هرگز فراموش نبايد کرد علاوه بر رييس، همکاراني هم که در جلسه حضور دارند مهم و قابل احترام هستند. رفتارهايي مشابه آنچه اشاره شد، کاري بي ادبانه به شمار مي آيد و احتمالابسياري از افراد در خارج از محل کار اين رفتار را از خود بروز نمي دهند. پس چرا بيشتر افراد اين موارد را در محيط کار ناديده مي گيرند و رفتارهاي نامناسبي از خود نشان مي دهند؟ بي احترامي و رفتارهاي بي ادبانه در محيط کار موجب نارضايتي و ازهم گسيختگي کارکنان در يک تيم کاري مي شود و تمام تلاش هاي شما را براي ايجاد انگيزه در کارکنان خنثي مي کند. بايد همه افراد در يک سازمان به ادبيات مشترک برسند و هيچ دليل و بهانه اي براي بروز رفتاري ناشايست نداشته باشند. در هر تعاملي در سازمان رفتار خوب يک ضرورت است. معرفي ابزار براي حصول اطمينان از رعايت رفتار مناسب در سازمان نياز به رويکرد دوجانبه تشويق و تنبيه خواهيد داشت که در اين نوشتار به صورت ابزار ذهني ديگري معرفي مي شود: رفتارهاي مناسب را مورد تشويق قرار دهيد: در اغلب موارد رفتارهاي نامناسب به طور غيرعمدي بروز مي کند. براي مثال زماني که پروژه يا فعاليتي به نقطه بحراني مي رسد، فرد به اندازه اي درگير مسائل کاري مي شود که تاثير کلمات و اعمال خود را با بقيه افراد فراموش مي کند، اما بايد به خاطر داشت امروزه بروز رفتار خشونت آميز و نامناسب در محيط کار غيرقابل قبول است. اگر افراد خوب سازمان به دليل چالش هاي روزانه کاري، دچار تنش و بروز رفتارهاي ناهنجار شوند، بايد به سرعت دلايل اين موضوع بررسي و برطرف شود، چراکه هزينه ها و فرصت هاي ازدست رفته ناشي از چنين رفتارهايي گاهي غيرقابل جبران است. هنگامي که رفتارهاي نامناسب و بي احترامي در يک سازمان شروع به شکل گيري مي کند يا مديران يا ساير افراد کليدي سازمان از رفتارهاي نامناسب براي پيشرفت کارها استفاده مي کنند، به تدريج اين موضوع تبديل به بخشي از فرهنگ سازمان مي شود. بداخلاقي و بي احترامي مي تواند به سرعت به هنجاري فرهنگي در سازمان تبديل شود، به ويژه زماني که هيچ يک از نفرات کليدي خواستار رعايت احترام و ادب در سازمان نباشد. سوال اينجا است که اگر خشونت و رفتارهاي بي ادبانه بخشي از فرهنگ قالب سازمان شما شده است، شما چه کاري مي توانيد انجام دهيد؟ روي مشکلات رفتاري همکاران تمرکز کنيد و ليستي از رفتارهاي مورد انتظار خود تهيه کنيد. سعي کنيد از خود رفتاري ويژه به نمايش بگذاريد تا کارکنان درک کنند ادب و احترام براي شما اهميت دارد. • در هرسطحي از سازمان قرار داريد، رفتاري مناسب در تمامي اقدامات از خود نشان دهيد. ايفاي نقش يک الگوي رفتاري مي تواند موثرترين روش براي پذيرش رفتارهاي خوب در سازمان باشد. • تا زماني که وضعيت بهبود پيدا کند، در دستور تمامي جلسات کاري بخشي به عنوان «رفتارها» اختصاص دهيد و در آن به طور منظم به اهميت تغيير به سمت رفتارهاي خوب و مناسب تاکيد کنيد. • رفتار مودبانه و احترام آميز افراد را مورد تشويق قرار دهيد. براي مثال از کساني که در جلسه تلفن همراه خود را خاموش مي کنند تشکر کنيد. • تا زمان بهبود اوضاع رفتاري در سازمان، رفتار مناسب را به عنوان بخشي از ارزيابي عملکرد کارکنان قرار دهيد، اين موضوع باعث مي شود تا کارکنان اهميت رفتار استاندارد و قابل قبول در سازمان را درک کنند. رفتارهاي نامناسب را به انزوا بکشيد: تشويق رفتارهاي خوب يک روي سکه است. بايد براي از بين بردن رفتارهاي بد در سازمان ساز و کار و استراتژي هاي مشخصي داشته باشيد. وقتي رفتارها در سازمان به افول مي رود جلوگيري و تحت کنترل در آوردن شرايط دشوار مي شود. تقويت ارتباطات و همدلي بين افراد شايد قوي ترين سلاح براي کنترل رفتارهاي ناهنجار در سازمان باشد. وقتي افراد گفت وگو، به اشتراک گذاري تجارب يا دغدغه هاي خود و تاثير رفتارهاي خود را بر ديگران متوقف مي کنند، رفتارهاي ناهنجار شروع به بروز مي کند و مي تواند به تار و پود فرهنگ سازمان رسوخ پيدا کند. براي مثال فرض کنيد در شبکه داخلي سازمان چند جوک منتشر مي شود. همه از خواندن آن لذت مي برند. به مرور جوک هاي ارسالي بعدي همراه با واژه هاي بي ادبانه و توهين آميز پخش مي شود. همين جا است که کساني که اين مطالب را مشاهده مي کنند آرزو مي کنند کاش در همان نقطه شروع به اين موضوع اعتراض مي کردند. براي پيشگيري از رفتارهاي ناهنجار اين فعاليت ها را انجام دهيد: • با کارکنان برنامه ارائه بازخورد نظام مند داشته باشيد. • به طور شفاف اعلام کنيد که چه رفتارهايي در محل کار قابل قبول نيست. مي توانيد سندي تحت عنوان «استانداردهاي رفتاري» در سازمان تهيه و به کارکنان ابلاغ کنيد. • راهکاري براي حل تعارضات احتمالي داخل سازمان داشته باشيد تا تعارضات به نقطه بحراني نرسند. • سعي کنيد فرهنگ عذرخواهي را در سازمان ترويج کنيد. به خاطر داشته باشيد سه اصل مهم را نبايد فراموش کرد؛ احترام به خود، احترام به ديگران و پذيرش مسووليت تمامي اعمالي که انجام مي دهيم، به اين ترتيب مي توان انتظار محيط کاري نزديک به ايده آل براي خود و ديگران داشت.
میلاد خداداد بازدید : 25 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (0)
اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیك است و حقـیـقـتاً حیف است كه آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. گو اینكه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یك از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود كرد. عـشق هـای عارفانه شهـریار را می توان در خلال غـزل هـای انتـظار، جمع و تـفریق، وحشی شكـار، یوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و نای شـبان و اشگ مریم، دو مرغ بـهـشتی، و غـزل هـای ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خیلی آثـار دیگـر مشاهـده كرد. برای آن كه سینمای عـشقی شهـریار را تـماشا كـنید، كافی است كه فـیلمهای عـشقی او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات دیوان بـیابـید و جلوی نور دقـیق چـشم و روشـنی دل بگـذاریـد. هـرچـه ملاحـظه كردید هـمان است كه شهـریار می خواسته زبان شعـر شهـریار خـیلی ساده است. محـرومیت و ناكامی های شهـریار در غـزل هـای گوهـر فروش، ناكامی ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوی شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـیان شده و محـتاج به بـیان من نـیست. خیلی از خاطرات تـلخ و شیرین شهـریار از كودكی تا امروز در هـذیان دل، حیدر بابا، مومیایی و افسانه ی شب به نـظر می رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده می شود. شهـریار روشن بـین است و از اول زندگی به وسیله رویا هـدایت می شده است. دو خواب او كه در بچـگی و اوایل جـوانی دیده، معـروف است و دیگـران هـم نوشته اند. اولی خوابی است كه در سیزده سالگی موقعـی كه با قـافله از تـبریز به سوی تهـران حركت كرده بود، در اولین منزل بـین راه - قـریه باسمنج - دیده است؛ و شرح آن این است كه شهـریار در خواب می بـیـند كه بر روی قـلل كوهـها طبل بزرگی را می كوبـند و صدای آن طبل در اطراف و جـوانب می پـیچـد و به قدری صدای آن رعـد آساست كه خودش نـیز وحشت می كـند. این خواب شهـریار را می توان به شهـرتی كه پـیدا كرده و بعـدها هـم بـیشتر خواهـد شد تعـبـیر كرد. خواب دوم را شهـریار در 19 سالگـی می بـیـند، و آن زمانی است كه عـشق اولی شهـریار دوران آخری خود را طی می كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـریار مـشاهـده می كـند در استـخر بهـجت آباد (قـریه ای واقع در شمال تهـران كه سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالی تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را می بـیـند كه به زیر آب می رود، و شهـریار هـم به دنبال او به زیر آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو می كـند، اثـری از معـشوقه نمی یابد؛ و در قعـر استخر سنگی به دست شهـریار می افـتد كه چـون روی آب می آید ملاحظه می كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشانی است كه دنـیا را چـون آفتاب روشن می كند و می شنود كه از اطراف می گویند گوهـر شب چـراغ را یافته است. این خواب شهـریار هـم بـدین گـونه تعـبـیر شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهی از كف شهـریار رفت و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه ای به شهـریار دست می دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوی را در نـتـیجه آن تحـول می یابد. شعـر خواندن شهـریار طرز مخصوصی دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـیه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـیـیر می كـند و در مـواقـع حسـاس شعـری ، بغـض گـلوی او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك می شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـی كـند. شهـریار در موقعـی كه شعـر می گـوید به قـدری در تـخـیل و اندیشه آن حالت فرو می رود كه از موقعـیت و جا و حال خود بی خـبر می شود. شرح زیر نمونهً یكی از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است: هـنـگـامی كه شهـریار با هـیچ كـس معـاشرت نمی كرد و در را به روی آشنا و بـیگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـیلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزی سر زده بر او وارد شدم . دیـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روی سر گـذارده و با حـالـتی آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلی عـلیه السلام مـتوسل می شود. او را تـكانی دادم و پـرسیدم این چـه حال است كه داری؟ شهـریار نفـسی عـمیـق كشیده، با اظهـار قـدردانی گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـی نجات دادی. گـفـتم مگـر دیوانه شده ای؟ انسان كه در اطاق خشك و بی آب و غـرق، خفـه نمی شود. شهـریار كاغـذی را از جـلوی خود برداشتـه، به دست من داد. دیدم اشعـاری سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفونی دریا ملاحظه می كـنـید. شهـریار بجـز الهـام شعـر نمی گوید. اغـلب اتـفاق می افـتد كه مـدتـهـا می گـذرد، و هـر چـه سعـی می كـند حتی یك بـیت شعـر هـم نمی تـواند بگـوید. ولی اتـفاق افـتاده كه در یك شب كه موهـبت الهـی به او روی آورده، اثـر زیـبا و مفصلی ساخته است. هـمین شاهـكار تخـت جـمشید، كـه یكی از بزرگـترین آثار شهـریار است، با اینكه در حدود چـهـارصد بـیت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است. شهـریار دارای تـوكـلی غـیرقـابل وصف است، و این حالت را من در او از بدو آشـنایی دیـده ام. در آن موقع كه به عـلت بحـرانهـای عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصیل او به عـلت نارضایتی، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه می شد كه شهـریار خـیلی سخت در مضیقه قرار می گـرفت. به من می گـفت كه امروز باید خرج ما برسد و راهی را قـبلا تعـیـیـن می كرد. در آن راه كه می رفـتـیم، به انـتهـای آن نرسیده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً یك یا دو ارباب رجوع می رسید. با آنكه سالهـاست از آن ایام می گـذرد، هـنوز من در حیرت آن پـیشامدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع برای كارهای مخـتـلف به شهـریار مـراجـعـه می كردند كه گـاهـی به هـنر و حـرفـهً او هـیچ ارتـباطی نـداشت - شخـصی مراجـعـه می كرد و برای سنگ قـبر پـدرش شعـری می خواست یا دیگـری مراجـعـه می كرد و برای امـر طـبی و عـیادت مـریض از شهـریار استـمداد می جـست، از اینـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص برای گـرفـتن دعـا بود. خـدا شـناسی و معـرفـت شهـریار به خـدا و دیـن در غـزل هـای جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـدیـت، بال هـمت و عـشق، دركـوی حـیرت، قـصیده تـوحـید، راز و نـیاز، و شب و عـلی مـندرج است. عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان كرده است. الـبـته با مطالعه این آثـار به مـیزان وطن پـرستی و ایمان عـمیـقـی كه شهـریار به آب و خاك ایران و آرزوی تـرقـی و تـعـالی آن دارد، پـی بـرده می شود. تـلخ ترین خاطره ای كه از شهـریار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـیرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به این جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـیمارستان هـزار تخـتخوابی مراجـعـه كردیم و نعـش مادرش را تحـویل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـردیم. حـالـتی كه از آن مـرگ به شهـریار دست داده ، در منظومه ی « ای وای مادرم » نشان داده می شود. تا آنجا كه می گوید: می آمدیم و كـله من گیج و منگ بود انگـار جـیوه در دل من آب می كـنند پـیـچـیده صحـنه های زمین و زمان به هـم خاموش و خوفـناك هـمه می گـریختـند می گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من دنیا به پـیش چـشم گـنهـكار من سیاه یك ناله ضعـیف هـم از پـی دوان دوان می آمد و به گـوش من آهـسته می خلیـد: تـنـهـا شـدی پـسـر! شیرین ترین خاطره برای شهـریار این روزها دست می دهـد و آن وقـتی است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. شهـریار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زیـبا و خوش بـیان باشد، بی اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش این روزها همان حالت را دارد كه برای شهـریار 51 ساله نعـمت غـیر مترقبه ای است. موقعی كه شهـرزاد با لهـجـه آذربایجانی شعـر و تصـنیف فارسی می خواند، شهـریار نمی تواند كـثـرت خوشحالی و شادی خود را مخفی بدارد. نام كامل شهـریار سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری (بهـجـت) تخـلص می كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـریار) تعـیـیـن كرد: كه چرخ سكه دولت به نام شهـریاران زد غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهـر خود روم و شهـریار خود باشم و شاعـر ما بهـجت را به شهـریار تـبـدیل كرد و به هـمان نام هـم معـروف شد . تاریخ تـولـدش 1285 خورشیدی و نام پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی است كه از سادات خشگـناب (قـریه نزدیك قره چـمن) و از وكـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز، و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوش نویسان دوره خود و با ایمان و كریم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاك سپرده شد. شهـریار تحـصـیلات خود را در مدرسه متحده و فیوضات و متوسطه تـبـریز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل كرده است و در چـند مریضخانه هـم مدارج اكسترنی و انترنی را گـذرانده است ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تكـمیل این یك سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزی تهـران داخل شد و تا كـنون هـم در آن دستگـاه خدمت می كند. شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است ، تمام كشورهای فارسی زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه یك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند. منظومه (حـیـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده های آذربایجان، بلكه به تركـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نیست ترك زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. شهـریار در تـبـریز با یكی از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره این وصلت دخـتری سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتری پـنج ماهـه بـه نام مریم است. شهـریار غـیر از این شرح حال ظاهـری كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آمیزی هـم دارد كه نویسنده بـیوگـرافی را در امر مشكـلی قـرار می دهـد. نگـارنـده در این مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتی از آن احوال را شرح می دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـیان شود: شهـریار در سالهـای 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفی تـشكـیل می شد شركت می كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جراید و مجلات چاپ شده است . شهـریار در آن مجالس كـشفـیات زیادی كرده است و آن كـشـفـیات او را به سیر و سلوكاتی می كـشاند. در سال 1310 به خراسان می رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله این افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت می كـند، تا سال 1319 این افـكار و اعمال را به شدت بـیـشـتـری تعـقـیب مـی كـند؛ تا اینكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درویشی می شود و سیر و سلوك این مرحـله را به سرعـت طی می كـند و در این طریق به قـدری پـیش می رود كه بـر حـسب دسـتور پـیر مرشد قـرار می شود كه خـرقـه بگـیرد و جانشین پـیر بـشود. تكـلیف این عـمل شهـریار را مـدتی در فـكـر و اندیشه عـمیـق قـرار می دهـد و چـنـدین ماه در حال تـردید و حـیرت سیر می كـند تا اینكه مـتوجه می شود كه پـیـر شدن و احـتمالاً زیر و بال جـمع كـثـیری را به گـردن گـرفـتن برای شهـریار كه مـنظورش معـرفـت الهـی و كـشف حقایق است، عـملی دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اینجاست كه شهـریار با توسل به ذات احـدیت و راز و نیازهای شبانه، به كشفیاتی عـلوی و معـنوی می رسد و به طوری كه خودش می گـوید پـیشامدی الهـی او را با روح یكی از اولیاء مرتـبط می كـند و آن مقام مقـدس كلیهً مشكلاتی را كه شهـریار در راه حقـیقـت و عـرفان داشته حل می كند و موارد مبهـم و مجـهـول برای او كشف می شود. باری شهـریار پس از درك این فـیض عـظیم ، به كـلی تـغـیـیر حالت می دهـد. دیگـر از آن موقع به بعـد پـی بـردن به افـكار و حالات شهـریار برای خویشان و دوستان و آشـنایانش - حـتی من - مـشكـل شده بود؛ حرفهـایی می زد كه درك آنهـا به طور عـادی مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـریار هـم به مـوازات گـفـتارش غـیر قـابل درك و عـجـیب شده بود. شهـریار در سالهای اخیر اقامت در تهـران خـیلی مـیل داشت كه به شـیراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و این خواست خود را در اشعـار (ای شیراز و در بارگـاه سعـدی) منعـكس كرده است ولی بعـدهـا از این فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اینكه یك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفری از خالق به خلق داشته باشم " و این هـم از حرف هـایی بود كه از او شـنـیـدم و عـقـلم قـد نـمی داد - تا این كه یك روز بی خـبر از هـمه كـس، حـتی از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبریز گـرفـتم. ********بالاخره سید محـمد حسین شهـریار در 27 شهـریـور 1367 خورشیـدی در بـیـمارستان مهـر تهـران بدرود حیات گـفت و بـنا به وصیـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـریـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظیر به خاك سپـرده شد. چه نیك فرمود: برای ما شعـرا نـیـست مـردنی در كـار كـه شعـرا را ابـدیـت نوشـته اند شعـار منبع: خاطرات آقاي زاهدي از استاد شهريار شهریار در خواب آیت اله مرعشی نجفی روایتی بر سرودن شعر علی ای همای رحمت آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب , دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند . حضرت فرمودند : شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند : شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید . آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند . فرمودند : شهریار ما کجاست ؟ شهریار آمد . حضرت خطاب به شهریار فرمودند : شعرت را بخوان ! شهریار این شعر را خواند : علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا به جز از علی که آرد پسری ابولعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان چو علی که می تواند که به سر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را به دوچشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت که زکوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی فضای گردان به دعای مستمندان که زجان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را : «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوازد آشنا را » زنوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم , فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست ؟ گفتند : شاعری است که در تبریز زندگی می کند . گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید . چند روز بعد شهریار آمد . دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام. از او پرسیدم : این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای ؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام ؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام . مرحوم آیت الله العضمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند : چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند . حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند : ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند : شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند . بعد فرمودند شهریار ما کجاست ؟ شهریار را بیاورید ! و شما هم آمدید . آن گاه حضرت فرمودند : شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید . شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید : من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم . تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام . آیت الله مرعشی نجفی فرمودند : وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت , معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده , من آن خواب را دیده ام . ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند : یقینا در سرودن این غزل , به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید . البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است . ماجرای عشق شهریار از زبان شاگردش ماجرای عشق شهریار از زبان شاگردش هوشنگ طیار شاگرد و دوست و همشهری شهریار از عشقی كه نقطه عطف زندگی او و عاملی در روی آوردن شهریار به ادبیات است، سخن گفت. هوشنگ طیار شاعر و از شاگردان و دوستان شهریار در گفت‌و‌گو با خبرنگار ادبی فارس گفت: زمانی‌كه شهریار برای خواندن درس پزشكی به تهران آمد، همراه با مادرش در خیابان ناصرخسرو كوچه مروی یك اتاق اجاره می‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه می‌شود. صحبتی بین مادران آن‌ها مطرح می‌شود و یك حالت نامزدی بوجود می‌آید. قرار می‌شود كه شهریار بعد از ‌اینكه دوره انترنی را گذراند و دكترای پزشكی را گرفت با دختر عروسی كند. این شاعر و دوست شهریار تصریح كرد: شهریار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتی برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به یك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كرده‌اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی می‌شود و حتی مدتی هم بستری می‌شود و در این دوران غزل‌های خوب شهریار سروده می‌شوند. طیار با بیان اینكه آن دختر بر خلاف شایعات فامیل شهریار نبوده و «عزیزه خانم» همسر شهریار فامیل او بوده است، اظهار داشت: بهجت آباد سابق بر این تفرج‌گاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازی نشده بود. این محل، جایی بود كه بیشتر اوقات شهریار با دختر برای گردش آنجا می‌رفت. بعد از‌اینكه دختر ازدواج می‌كند، شهریار یك روز سیزده بدر برای زنده كردن خاطرات آنجا می‌رود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا می آیند. شهریار با دختر روبرو می‌شود و این غزل را آنجا می‌سراید: یار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم طیار گفت: بهترین شعر تركی را شهریار گفته و كاش با شهرتی كه شهریار داشت اشعار فارسی را هم به اندازه اشعار تركی‌اش چنین زیبا می‌سرود. وی افزود: «حیدر بابایه» در ادبیات بی‌نظیر است، ولی به تركی است. اگر هم بخواهیم آن‌را به فارسی ترجمه كنیم لذت و زیبایی اش را از دست می دهد. مسائلی است كه در ترجمه منتقل نمی‌شود. مثلا برخی از ضرب‌المثل‌های تركی را فارسی زبانان نشنیده‌اند و شهریار این ضرب‌المثل‌ها را عینا به تركی آورده و تازه وقتی هم كه ترجمه شود، خواننده چون آن را نشنیده، از آن نمی تواند لذت ببرد. طیار ادامه داد: اشخاصی كه مدتی از زندگی خود را در دهات بسر برده اند، خیلی بیشتر از اشخاصی كه در شهر بزرگ شده اند، حیدر بابایه را درك می كنند. شهریار زمانی در پای كوه حیدر بابایه زندگی می كرده و درنتیجه خاطرات كودكیش را با خاطرات روستا درآمیخته كه بخش است. این شاعر كه شعر را در مكتب عملی نزد شهریار آموخته، درباره اینكه چرا بیشتر اشعار شهریار در قالب غزل سروده شده، عنوان كرد: شهریار به جز غزل، قصیده، مثنوی و چند شعر نیمایی هم دارد. «ای وای مادرم» یا «پیام به اینشتین» از شعرهای نیمایی اوست و این شعر پیام به اینشتین را وقتی آدم می‌خواند از بمب اتم متنفر می‌شود. طیار در ادامه تصریح كرد: شهریار شاعر غزل‌سراست و علاقه شدیدی به غزل‌ دارد و غزل تمام احساسات و عواطف انسان را می تواند بیان كند. شهریار نیز مثل حافظ حرف‌هایش را با غزل‌هایش می زند. این‌هایی كه به شعر سفید و نیمایی رو می‌آورند، فكر می‌كنند خواسته‌های درونشان را در قالب وزن و قافیه و ردیف نمی توانند بیان كنند. درنتیجه آزادگرایی می كنند و حرف دلشان را با شعر نیمایی بیان می‌كنند. او درباره مضمون اشعار نیمایی بیان كرد: البته اشعار نیمایی مضمون‌های خوبی دارند ولی اگر آن مضامین را بتوانند در غزل بیاورند زیباتر است و بیشتر به دل می نشیند. طیار درباره آشنایی خود با شهریار گفت: از زمانی‌كه به شعر علاقه مند شدم به شهریار ارادت یافتم. شاگردی من به آن صورت نبود كه بنشینم و او درس بدهد و من گوش بدهم. حضورش می رسیدم و شعرهایی كه می سرودم را نشانش می دادم و او اشكالاتم را می‌گرفت و مرا ارشاد می‌كرد. گاهی برای من شعر می گفت و من با شعر جوابش را می دادم. بیشتر با مطالعه دیوانش شاگرد او شدم. این شاعر افزود: شهریار در جلد سوم دیوانش منظومه ای بلند در معرفی مفاخر ایران می گوید و از شعرای قدیمی و معاصر یاد می كند. حتی راجع به نیما می گوید: به خود گذشته و بگذریم از نیما كه تا فسانه‌اش از ما و بعد از آن بی‌ما كمی ظاهرا از نیما بعد از آنكه او سراغ شعر بی وزن رفته بود روگردان شد. و ارادت زیادی به نیما به خاطر شعر «افسانه» داشت. طیار ادامه داد: در این منظومه نامی هم از من می‌كند. آن موقع من افسر شهربانی بودم و شهریار می گوید: به شهربانی كشور كه شهرت طیار سخنوری است به ذوق و قریحه سرشار سيد محمد حسين بهجت تبريزي معروف به شهريار فرزندآقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع در چای کنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود ، پدرش اورا به روستای قیش قورشاق وخشکناب منتقل نمود دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت وروستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است در سال 1331 هجری قمری پدرش اورا جهت ادامه تحصیل به تبریز باز گرداند و اودر نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود ودر سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد . در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخت. وی از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی کرد که بعد ها کتابت قرآن ثمره همین تجربه می باشد . در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می رسید . در بهمن ماه 1299 شمسی برای اولین بار به تهران مسافرت کرد و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون مشغول تحصیل شد ، شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفعل از حافظ انتخاب کرد . غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم روم به شهر خود و شهریار خود باشم از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار ومشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت . او همزمان با تحصیل در دار الفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی پرداخت ، در مسجد سپهسالار در حوزه درس شهید سید حسن مدرس شرکت می کرد. در سال 1303 وارد مدرسه طب شد و همین زمان آغاز زندگی شور انگیز و پر فراز ونشیب او ست در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میر آقا خشکنابی به دیدار حق شتافت او سپس در سال1314 به تهران بازگشت واز این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر رفت، شهریار شعر فارسی وآذری را با مهارت تمام می سرود ودر سال های 1330 تا 1329 اثر جاودانه خود حیدر بابایه سلام را خلق و برای همیشه به یادگار گزارد. در تیر ماه 1331 مادرش دار فانی را وداع گفت ، در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده وبا یکی از منسوبین خود بنام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه فرزند بنامهای شهرزاد ومریم وهادی بود در حدود سال های 1346 شروع به نوشتن قرآن بخط زیبای نسخ نمود که یک ثلث آنرا به اتمام رساند ودیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ وبلافاصله نایاب شد. در مدت اقامت در تبریز موفق به خلق اثر ارزنده سهندیه در رومانتیک ترکی گردید، در سال 1350 مجددأ به تهران مسافرت نمود وتجلیل های متعددی از شهریار بعمل آمد. ولی در سال 1354 داغ دیگری از فوت همسر به دلش نشست ، در سال 1357 شهریار با حرکت توفنده انقلاب اسلامی همصدا شد وبا اعتقاد راسخ وقلبی مالامال از عشق به امام خمینی (ره) دهه آخر عمر خود را سپری کرد، در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل با شکوهی از استاد در تبریز بعمل آمد. استاد شهریار به لحاظ اشتهاردر سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار علیه السلام به شاعر اهل بیت (ع)شهرت یافت اوپس از یک دوره بیماری در 27 شهریور ماه 1367 دار فانی را وادع ودر مقبرةالشعرا به خاک سپرده شد. بکس نه جرات چونین عظیم میهمانی است که میزبان شما ما نه بلکه خاقانی است به ابر تیره نبیند که آفتاب اینجاست ظهیر خفته در اینجا وفاریاب اینجاست بسان عسجدی اینجاست مست خواب برون چهل دفینه در این خاکها بود مدفون پس از طواف مزارت چلتن شیراز دمی به چلتن تبریز پیر خود پرداز روحش شاد ارائه از علی یوسفی کیا
میلاد خداداد بازدید : 25 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
شما را چگونه مي شناسند؟ آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود که اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهي وفاتش را بخواند! زماني که برادرش لودويگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است. آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را مي‌خواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخکوب شد: «آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترين سلاح بشري مرد!» آلفرد، خيلي ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آيا خوب است که من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟» سريع وصيت نامه‌اش را آورد. جمله‌هاي بسياري را خط زد و اصلاح کرد. پيشنهاد کرد ثروتش صرف جايزه‌اي براي صلح و پيشرفت‌هاي صلح آميز شود. امروزه نوبل را نه به نام ديناميت، بلکه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزه‌هاي فيزيک و شيمي نوبل و ... مي‌شناسيم. او امروز، هويت ديگري دارد. يک تصميم، براي تغيير يک سرنوشت کافي است! رسول درویشی
میلاد خداداد بازدید : 50 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
پست 1: چه خوب است با هم چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم سپس حرف هم را بفهمیم؛ با هم بخندیم با هم بگرییم با هم بگردیم در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست و بوی خوش آشتی، آشنایی و بوی خوش همدلی،هم صدایی و بوی خوش بی ریایی. * چه خوب است اگر مثل باران بباریم و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را همه لحظه عاشق شدن را و دشتی پر از لاله باشیم برقصیم با باد و آهنگ باران بخوانیم با جویباران؛ که این زندگانی قشنگ است گل مهربانی پر از عطر و رنگ است. * بیا دانه های محبت بکاریم! بیا بی ریا،مثل باران بباریم! ما می توانیم یقین می توانیم به ابر و به باران به ماه و به مهتاب به آیینه و آب سلامی دوباره بگوییم؛ سلامی پر از مهربانی سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی سلامی،چون آبی ی آسمانی سلامی، پر از معنی ی زندگانی... شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان) سلام من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون  سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم  اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید  تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه . راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!! خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم  ***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقرر پر مفهوم و زیبا هستند  اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین  خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...  بسم الله الرحمن الرحیم... پست 2: ایمان سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!! لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟ روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود: فروشگاهم سوخت! خانه ام سوخت! کالاهایم سوخت! اما ایمانم نسوخته است!!! فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!! پست 3: صفحهﺀ سفید صفحهﺀ سفید آرزو نکن به رنگِ ما شوی از خدا نخواه با فشار واژه آشنا شوی آرزو نکن جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند آرزو نکن مثل مشقِ کودکان فنا شوی منتظر نباش رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی منتظر نباش با ورود یک غزل فدا شوی ناسزا نگو با سکونِ سطرهای خود بساز آرزو نکن جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی بی صدا بمان دل به انتظارِ قصه ای نبند منتظر نباش زیر پای یک قلم رها شوی صفحهﺀ سفید بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند آرزو نکن با دروغِ واژه آشنا شوی شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد) ماجراي قصاب و سگ قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذي را در دهان سگ ديد ! کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين" 20 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد . قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت . صبر کرد تا اتوبوس بعدي آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد . پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش... سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگي باهوش ؟!! اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش مي کنه !!! نتيجه اخلاقي : اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينکه: چيزي که شما آنرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است . سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعي هر چيزي را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته هاي مان را بدانيم... پست 4: برده فروش در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت... باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان -: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید همگان جمع شوید دورِ نادانی من مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید گرگ ها جمع شوید برﱢه ام را بدرید » باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان نغمه رضائی پست 5: تقدیم به تمام مادرای بهشتی حس مادری... کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده حس شیرینیست مادر و لالایی اش... زمزمه هایش... و کودک... * نگاهش میکنم در چهره اش پاکی موج میزند چه آرام است و چه معصوم نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد... آرزو می کنم کاش برای من بودی... در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی... در چشمان پاکت گم میشوم آه... وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند نمی دانم این چه حسی ست غریب است... * می دانی؛ کسی را نمی خواهم چیزی آرزویم نیست اما... کاش من مریم بودم و تو ... رویا پناهی پست 6: باز هم سلام  دعاگوی خوب بودن همه تون هستم امروز میخوام معرفی کتابایی رو شروع کنم که امسال از نمایشگاه کتاب گرفتم .بعضی هاشون واقعآ جالبن، به همین خاطر دوست دارم اینجا معرفی شون کنم تا اگه شما هم دوست داشتید دنبالشون برید. اینم فراموش نشه که: کتابای خوب بیشتر از بهاشون ارزش دارن  راستی میخوام خلاصه ی پشت جلد رو هم براتون بذارم  اولین کتابی که میخوام معرفی کنم رمان بدون خداحافظی هستش! نوشته ی: لین وود بارکلی مترجم: الگا کیایی انتشارات : هو حالا چرا این کتاب اینقدر جالب به نظر میاد رو بعد خوندنش میفهمید! اما من شخصآ کتابهایی رو برای خرید ترجیح میدم که فکر درگیر حل داستانش بشه،مثل یک مسئله ی ریاضی که آخرش بعد حل شدن یک حس خیلی شیرینی به آدم دست میده . به نظرم یجور ورزش ذهنه ! و درست به همین خاطر هستش که طرفدار پر و پا قرص کتابهای خانم آگاتا کریستی هم هستم  و حالا خلاصه کتاب رمان بدون خداحافظی: خانه بی سر و صدا بود. او و پدرش با هم بگو مگو کرده بودند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا خبری از هیچ یک از اعضای خانواده اش نبود؟ آنها کجا رفته بودن؟ اینها سوالاتی بود که مدت بیست و پنج سال مثل خوره سینتیا را می خورد. تا اینکه.... چرا؟؟؟ خسته ام... می خواهم جایی بنشینم؛ نگاهم اطراف را دور میزند آسمان ابریست... باد سوزناکی مرا به خود می آورد بالاپوشم را به خود می چسبانم؛ صدایی می شنوم صدای کودکیست نزدیکتر که می شود میبینمش بلور اشکهایش بی هیچ وقفه ای از چشمانش می بارد... دستش در دست مادرش می شنوم، به بهانه ی عروسکی می گرید که مادر توان خریدش را نداشت نگاهم رو به زن است آشکارا هاله ی غمِ صورتش را میبینم، حسش سخت نیست... چشمانش بارانیست... می گذرند من می مانم و یک چرا؟؟؟ آسمان همچنان ابریست بلند می شوم تا قبل باران به پناهگاهم برسم. سر چهار راهی، پسرکی ریزنقش ایستاده قوطی آدامسی در دست، منتظر برای قرمزی چراغ. غم عمیق چشمانش،فریاد از حسرتهایش دارد چهره اش آفتاب سوخته، لباسش پر از وصله چراغ قرمز می شود نگاهم هنوز به اوست التماسش آغاز می شود... مردی چندتایی می خرد یکی اما با فحش میزبانش می شود دست در جیبم می برم،چند هزاری هست صدایش میزنم برق شادی پر می شود در صورتش من هم چندتایی می خرم میروم، سریع تر از پیش آسمان همچنان ابریست... من می مانم و باز هم یک چرا؟؟؟ دیگر توان نگاه کردنم نیست انگاری زمین را دیدن بهتر است از اطراف... رویا پناهی
میلاد خداداد بازدید : 25 سه شنبه 09 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

 

 

با سلام و خیر مقدم به شما کاربران گرامی امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید در فضای مجازی داشته باشید سایت روابط عمومی به ادرس زیر انتقال یافت www.rvb-o.ir انتقال یافت امیدوارم همیشه از سایت ما دیدن بفرمائید باتشکر مدیریت سایت روابط عمومی

میلاد خداداد بازدید : 31 یکشنبه 31 فروردین 1393 نظرات (0)

برده فروش

 

در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت...

 

باز هم برده فروش،باز تکرار زمان

باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان

 

-: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید

این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید

همگان جمع شوید دورِ نادانی من

مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من

دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست

نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست

ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست

یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست

کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید

گرگ ها جمع شوید بره ام را بدرید »

 

باز هم برده فروش،باز تکرار زمان

باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان

 

نغمه رضائی

میلاد خداداد بازدید : 21 یکشنبه 31 فروردین 1393 نظرات (0)
Image and video hosting by TinyPic" border="0">

حس مادری...

کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده

حس شیرینیست

مادر و لالایی اش...

زمزمه هایش...

و کودک...

*

نگاهش میکنم

در چهره اش پاکی موج میزند

چه آرام است و چه معصوم

نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد...

آرزو می کنم کاش برای من بودی...

در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم

تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی...

در چشمان پاکت گم میشوم

آه...

وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند

نمی دانم این چه حسی ست

غریب است...

*

می دانی؛

کسی را نمی خواهم

چیزی آرزویم نیست

اما...

کاش من مریم بودم و

تو ...

رویا پناهی

میلاد خداداد بازدید : 33 جمعه 29 فروردین 1393 نظرات (0)

 ماجرای قصاب و سگ

 

قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذی را  در دهان سگ  ديد ! کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين"  20 دلار همراه کاغذ بود.

قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم  کيسه راگرفت و رفت .

قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

سگ  در خيابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسيد . با حوصله ايستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خيابان رد شد.

قصاب به دنبالش راه افتاد.

سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .

قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند .

اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت .

صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد.

قصاب هم در حالی که دهانش از حيرت باز بود سوار شد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود و سگ منظره بيرون را تماشا می کرد .

پس از چند خيابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد.

قصاب هم به دنبالش...

سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه ای رسيد .گوشت را روی پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت  و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت.

  مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبيه  سگ کرد.

قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است  .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگی باهوش ؟!!

اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش می کنه !!!

 

نتيجه اخلاقی :

 

اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايی که دارند راضی نخواهند بود.

و دوم اينکه: چيزی که شما آنرا بی ارزش می دانيد بطور قطع برای کسانی ديگر ارزشمند و غنيمت است .

سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعی هر چيزی را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته های مان را بدانيم...

 

میلاد خداداد بازدید : 28 یکشنبه 24 فروردین 1393 نظرات (0)

صفحهسفید


صفحهسفید         آرزو نکن به رنگِ ما شوی

از خدا نخواه          با فشار واژه آشنا شوی

آرزو نکن               جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند

آرزو نکن               مثل مشقِ کودکان فنا شوی

منتظر نباش          رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی

منتظر نباش          با ورود یک غزل فدا شوی

ناسزا نگو              با سکونِ سطرهای خود بساز

آرزو نکن               جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی

بی صدا بمان         دل به انتظارِ قصه ای نبند

منتظر نباش          زیر پای یک قلم رها شوی

صفحهسفید        بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند

آرزو نکن               با دروغِ واژه آشنا شوی

 


شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد)

میلاد خداداد بازدید : 28 چهارشنبه 20 فروردین 1393 نظرات (0)
Image and video hosting by TinyPic" border="0">

ایمان

سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!!

 لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت:  خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟

روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود:

فروشگاهم سوخت!   خانه ام سوخت!   کالاهایم سوخت!   اما ایمانم نسوخته است!!!

فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!!

 

میلاد خداداد بازدید : 35 شنبه 16 فروردین 1393 نظرات (0)

سلام

من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون

سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم

اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید  

Image and video hosting by TinyPic

تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه .

راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!!

 خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم

***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقدر پر مفهوم و زیبا هستند اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین

خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...

 بسم الله الرحمن الرحیم...
میلاد خداداد بازدید : 26 شنبه 16 فروردین 1393 نظرات (0)

چه خوب است با هم

 

چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم

سپس حرف هم را بفهمیم؛

با هم بخندیم

با هم بگرییم

با هم بگردیم

در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست

و بوی خوش آشتی، آشنایی

و بوی خوش همدلی،هم صدایی

و بوی خوش بی ریایی.

           *

چه خوب است اگر مثل باران بباریم

و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم

و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را

همه لحظه عاشق شدن را

و دشتی پر از لاله باشیم

برقصیم با باد و آهنگ باران

بخوانیم با جویباران؛

که این زندگانی قشنگ است

گل مهربانی پر از عطر و رنگ است.

         *

بیا دانه های محبت بکاریم!

بیا بی ریا،مثل باران بباریم!

ما می توانیم

یقین می توانیم

به ابر و به باران

به ماه و به مهتاب

به آیینه و آب

سلامی دوباره بگوییم؛

سلامی پر از مهربانی

سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی

سلامی،چون آبی ی آسمانی

سلامی، پر از معنی ی زندگانی...

 

شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان)

Image and video hosting by TinyPic

درباره ما
Profile Pic
سایت روابط عمومی دانشگاه علمی کاربردی واحد فرهنگ و هنر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 85
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 80
  • بازدید ماه : 71
  • بازدید سال : 1,343
  • بازدید کلی : 13,451