با سلام و خیر مقدم به شما کاربران گرامی امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید در فضای مجازی داشته باشید سایت روابط عمومی به ادرس زیر انتقال یافت www.rvb-o.ir انتقال یافت امیدوارم همیشه از سایت ما دیدن بفرمائید باتشکر مدیریت سایت روابط عمومی
برده فروش
در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت...
باز هم برده فروش،باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان
-: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید
این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید
همگان جمع شوید دورِ نادانی من
مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من
دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست
نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست
ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست
یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست
کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید
گرگ ها جمع شوید برﱢه ام را بدرید »
باز هم برده فروش،باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان
نغمه رضائی
حس مادری...
کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده
حس شیرینیست
مادر و لالایی اش...
زمزمه هایش...
و کودک...
*
نگاهش میکنم
در چهره اش پاکی موج میزند
چه آرام است و چه معصوم
نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد...
آرزو می کنم کاش برای من بودی...
در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم
تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی...
در چشمان پاکت گم میشوم
آه...
وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند
نمی دانم این چه حسی ست
غریب است...
*
می دانی؛
کسی را نمی خواهم
چیزی آرزویم نیست
اما...
کاش من مریم بودم و
تو ...
رویا پناهی
ماجرای قصاب و سگ
قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذی را در دهان سگ ديد ! کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين" 20 دلار همراه کاغذ بود.
قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم کيسه راگرفت و رفت .
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد.
سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .
قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند .
اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت .
صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حيرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بيرون را تماشا می کرد .
پس از چند خيابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد.
قصاب هم به دنبالش...
سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه ای رسيد .گوشت را روی پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد.
قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگی باهوش ؟!!
اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش می کنه !!!
نتيجه اخلاقی :
اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايی که دارند راضی نخواهند بود.
و دوم اينکه: چيزی که شما آنرا بی ارزش می دانيد بطور قطع برای کسانی ديگر ارزشمند و غنيمت است .
سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعی هر چيزی را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته های مان را بدانيم...
صفحهﺀ سفید
صفحهﺀ سفید آرزو نکن به رنگِ ما شوی
از خدا نخواه با فشار واژه آشنا شوی
آرزو نکن جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند
آرزو نکن مثل مشقِ کودکان فنا شوی
منتظر نباش رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی
منتظر نباش با ورود یک غزل فدا شوی
ناسزا نگو با سکونِ سطرهای خود بساز
آرزو نکن جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی
بی صدا بمان دل به انتظارِ قصه ای نبند
منتظر نباش زیر پای یک قلم رها شوی
صفحهﺀ سفید بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند
آرزو نکن با دروغِ واژه آشنا شوی
شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد)
ایمان
سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!!
لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟
روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود:
فروشگاهم سوخت! خانه ام سوخت! کالاهایم سوخت! اما ایمانم نسوخته است!!!
فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!!
سلام
من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون
سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم
اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید
تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه .
راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!!
خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم
***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقدر پر مفهوم و زیبا هستند اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین
خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...
بسم الله الرحمن الرحیم...چه خوب است با هم
چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم
سپس حرف هم را بفهمیم؛
با هم بخندیم
با هم بگرییم
با هم بگردیم
در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست
و بوی خوش آشتی، آشنایی
و بوی خوش همدلی،هم صدایی
و بوی خوش بی ریایی.
*
چه خوب است اگر مثل باران بباریم
و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم
و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را
همه لحظه عاشق شدن را
و دشتی پر از لاله باشیم
برقصیم با باد و آهنگ باران
بخوانیم با جویباران؛
که این زندگانی قشنگ است
گل مهربانی پر از عطر و رنگ است.
*
بیا دانه های محبت بکاریم!
بیا بی ریا،مثل باران بباریم!
ما می توانیم
یقین می توانیم
به ابر و به باران
به ماه و به مهتاب
به آیینه و آب
سلامی دوباره بگوییم؛
سلامی پر از مهربانی
سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی
سلامی،چون آبی ی آسمانی
سلامی، پر از معنی ی زندگانی...
شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان)
سایت روابط عمومی دانشگاه علمی کاربردی واحد فرهنگ و هنر