loading...
روابط عمومی
میلاد خداداد بازدید : 63 چهارشنبه 25 تیر 1393 نظرات (0)
پست 1: چه خوب است با هم چه خوب است اگر همدگر را بسنجیم سپس حرف هم را بفهمیم؛ با هم بخندیم با هم بگرییم با هم بگردیم در هر کجائی که بوی محبت در آنجاست و بوی خوش آشتی، آشنایی و بوی خوش همدلی،هم صدایی و بوی خوش بی ریایی. * چه خوب است اگر مثل باران بباریم و در سرزمین دل همدگر گل بکاریم و با هم بخوانیم، شعر شقایق شدن را همه لحظه عاشق شدن را و دشتی پر از لاله باشیم برقصیم با باد و آهنگ باران بخوانیم با جویباران؛ که این زندگانی قشنگ است گل مهربانی پر از عطر و رنگ است. * بیا دانه های محبت بکاریم! بیا بی ریا،مثل باران بباریم! ما می توانیم یقین می توانیم به ابر و به باران به ماه و به مهتاب به آیینه و آب سلامی دوباره بگوییم؛ سلامی پر از مهربانی سلامی پر از گل،پر از واژه ی شادمانی سلامی،چون آبی ی آسمانی سلامی، پر از معنی ی زندگانی... شعری زیبا از آقای حمید رفیعی ( مجموعه شعر رنگین کمان) سلام من رویا پناهی، سرگروه این بخش از وب بلاگ ،همین اول راه، از طرف تمامی هم بلاگی هام خوش آمد میگم به همه ی بازدیدکننده های عزیز وب بلاگ نوپامون  سال جدید رو هم به همه تبریک میگم و بهترین هارو براتون آرزو دارم  اولین بهار این اتاق ادبی هستش، پس شماها هم، بهترینهارو برامون آرزو کنید  تو این بخش از وب بلاگ تلاش میشه که، دست نوشته ها و مطالب پر مفهوم و زیبا در اختیارتون قرار داده بشه .البته اگر دوستان خودشون هم، دستی به قلم دارن ،خیلی خوشحال میشیم که برامون پیام بذارن، تا با ذکر نامشون نوشته شون در وب بلاگ قرار داده بشه . راستییییییی مهمتر از همه چیز، نظر دادن یادتون نره !!!!!!!!! خوشحال میشیم از راهنماییهاتون استفاده کنیم  ***و یک نکته اینکه اشعاری که انتخاب میکنم شاید گاهآ غمگین باشن ! قصد ناراحت کردن خواننده رو ندارم ،اما وقتی عمیق خونده بشن، واقعآ میبینید که چقرر پر مفهوم و زیبا هستند  اما خب باز هم نظرات همه محترمه و من فقط میتونم امیدوار باشم که شما هم این نوشته ها رو دوست داشته باشین  خب با امید به اینکه انشاا... بتونیم رضایت شما عزیزان رو جلب کنیم شروع میکنیم...  بسم الله الرحمن الرحیم... پست 2: ایمان سالها پیش مرد فروشنده ای که از شهر بیرون رفته بود ، پس از بازگشت متوجه شد که در غیاب او خانه و فروشگاهش آتش گرفته و سوخته و بدین ترتیب تمام دارایی خود را از دست داده بود ، اما او چه کرد!!! لبخند زد و چشمانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم ؟ روز بعد لوحی را بر ویرانه های خانه و فروشگاهش آویخت که روی آن نوشته بود: فروشگاهم سوخت! خانه ام سوخت! کالاهایم سوخت! اما ایمانم نسوخته است!!! فردا شروع به کار خواهم کرد!!!!!! پست 3: صفحهﺀ سفید صفحهﺀ سفید آرزو نکن به رنگِ ما شوی از خدا نخواه با فشار واژه آشنا شوی آرزو نکن جمعِ نقطه ها کلافه ات کنند آرزو نکن مثل مشقِ کودکان فنا شوی منتظر نباش رو سیاهِ رقصِ نغمه ها شوی منتظر نباش با ورود یک غزل فدا شوی ناسزا نگو با سکونِ سطرهای خود بساز آرزو نکن جایگاهِ خوابِ جمله ها شوی بی صدا بمان دل به انتظارِ قصه ای نبند منتظر نباش زیر پای یک قلم رها شوی صفحهﺀ سفید بر سکوتِ طبعِ خسته ام نخند آرزو نکن با دروغِ واژه آشنا شوی شعری زیبا از خانم نغمه رضائی ( کتاب فریاد) ماجراي قصاب و سگ قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد حرکتي کرد که دورش کند، اما کاغذي را در دهان سگ ديد ! کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشته بود: " لطفا 20 سوسيس و يک ران گوشت بدين" 20 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود . سوسيس و گوشت را در کيسه و در دهان سگ گذاشت،سگ هم کيسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خيابان حرکت کرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خيابان رد شد. قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد . قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس آمد, سگ جلوي اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت . صبر کرد تا اتوبوس بعدي آمد. دوباره شماره آنرا چک کرد، اتوبوس درست بود سوار شد. قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد . پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد. قصاب هم به دنبالش... سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت وکمي عقب رفت و خودش را به در کوبيد . اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت. مردي در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبيه سگ کرد. قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم. مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت: تو به اين ميگي باهوش ؟!! اين دومين بار توی اين هفته ست که اين احمق کليدش رو فراموش مي کنه !!! نتيجه اخلاقي : اول اينکه: مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود. و دوم اينکه: چيزي که شما آنرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است . سوم اينکه: بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است. پس سعي کنيم ارزش واقعي هر چيزي را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته هاي مان را بدانيم... پست 4: برده فروش در گزارشی مستند، دختری را دیدم که پدرش قصد فروش او را داشت... باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان -: « آی، ای مردم شهر کودکم را بخرید این حراجی ست بزرگ، زیر قیمت ببرید همگان جمع شوید دورِ نادانی من مبلغی ثبت کنید رویِ زندانی من دخترم خوشحال است، اشکهایش بازی ست نگرانش نشوید، او به کارم راضی ست ناله هایش پوچ است، نغمه اش بی معناست یک زمان می فهمد، پول آزادی ماست کودکم ارزان شد، آی مردم بخرید گرگ ها جمع شوید برﱢه ام را بدرید » باز هم برده فروش،باز تکرار زمان باز تاریخ کثیف، باز حراج زمان نغمه رضائی پست 5: تقدیم به تمام مادرای بهشتی حس مادری... کودکی جلوی رویم در آغوش مادرش خوابیده حس شیرینیست مادر و لالایی اش... زمزمه هایش... و کودک... * نگاهش میکنم در چهره اش پاکی موج میزند چه آرام است و چه معصوم نگاهم که می کند،دلم آهی عمیق دارد... آرزو می کنم کاش برای من بودی... در این لحظه چیزی جز تو نمیخواهم تویی که آرامی و می دانی چگونه آرامم کنی... در چشمان پاکت گم میشوم آه... وقتی در آغوشمی ، پاهایم زمین را احساس نمی کند نمی دانم این چه حسی ست غریب است... * می دانی؛ کسی را نمی خواهم چیزی آرزویم نیست اما... کاش من مریم بودم و تو ... رویا پناهی پست 6: باز هم سلام  دعاگوی خوب بودن همه تون هستم امروز میخوام معرفی کتابایی رو شروع کنم که امسال از نمایشگاه کتاب گرفتم .بعضی هاشون واقعآ جالبن، به همین خاطر دوست دارم اینجا معرفی شون کنم تا اگه شما هم دوست داشتید دنبالشون برید. اینم فراموش نشه که: کتابای خوب بیشتر از بهاشون ارزش دارن  راستی میخوام خلاصه ی پشت جلد رو هم براتون بذارم  اولین کتابی که میخوام معرفی کنم رمان بدون خداحافظی هستش! نوشته ی: لین وود بارکلی مترجم: الگا کیایی انتشارات : هو حالا چرا این کتاب اینقدر جالب به نظر میاد رو بعد خوندنش میفهمید! اما من شخصآ کتابهایی رو برای خرید ترجیح میدم که فکر درگیر حل داستانش بشه،مثل یک مسئله ی ریاضی که آخرش بعد حل شدن یک حس خیلی شیرینی به آدم دست میده . به نظرم یجور ورزش ذهنه ! و درست به همین خاطر هستش که طرفدار پر و پا قرص کتابهای خانم آگاتا کریستی هم هستم  و حالا خلاصه کتاب رمان بدون خداحافظی: خانه بی سر و صدا بود. او و پدرش با هم بگو مگو کرده بودند. چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا خبری از هیچ یک از اعضای خانواده اش نبود؟ آنها کجا رفته بودن؟ اینها سوالاتی بود که مدت بیست و پنج سال مثل خوره سینتیا را می خورد. تا اینکه.... چرا؟؟؟ خسته ام... می خواهم جایی بنشینم؛ نگاهم اطراف را دور میزند آسمان ابریست... باد سوزناکی مرا به خود می آورد بالاپوشم را به خود می چسبانم؛ صدایی می شنوم صدای کودکیست نزدیکتر که می شود میبینمش بلور اشکهایش بی هیچ وقفه ای از چشمانش می بارد... دستش در دست مادرش می شنوم، به بهانه ی عروسکی می گرید که مادر توان خریدش را نداشت نگاهم رو به زن است آشکارا هاله ی غمِ صورتش را میبینم، حسش سخت نیست... چشمانش بارانیست... می گذرند من می مانم و یک چرا؟؟؟ آسمان همچنان ابریست بلند می شوم تا قبل باران به پناهگاهم برسم. سر چهار راهی، پسرکی ریزنقش ایستاده قوطی آدامسی در دست، منتظر برای قرمزی چراغ. غم عمیق چشمانش،فریاد از حسرتهایش دارد چهره اش آفتاب سوخته، لباسش پر از وصله چراغ قرمز می شود نگاهم هنوز به اوست التماسش آغاز می شود... مردی چندتایی می خرد یکی اما با فحش میزبانش می شود دست در جیبم می برم،چند هزاری هست صدایش میزنم برق شادی پر می شود در صورتش من هم چندتایی می خرم میروم، سریع تر از پیش آسمان همچنان ابریست... من می مانم و باز هم یک چرا؟؟؟ دیگر توان نگاه کردنم نیست انگاری زمین را دیدن بهتر است از اطراف... میلاد خداداد
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سایت روابط عمومی دانشگاه علمی کاربردی واحد فرهنگ و هنر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 85
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 32
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 79
  • بازدید ماه : 70
  • بازدید سال : 1,342
  • بازدید کلی : 13,450